ماجرای پروژهٔ «حاتمیکیا کٌشی رسانهای» از یک نامه شروع شد. نامهٔ حاتمیکیا به میرکریمی و انتقاد او از فیلم آخر اصغر فرهادی به بهانهٔ تحسین «یه حبه قند». نامهای که با این جملات آغاز میشد: «خیر ببینی آقا سیدرضای میرکریمی. کامات شیرین. اگر این حَبّه قندت نبود، یادمان میرفت کجایی هستیم و با کامِ تلخ در صفِ سفارتِ خرسنشان ایستاده بودیم تا از سرزمین همیشه آفتابمان به جبرِ همکار تلخمزاج، همه مهر دروغ بر پیشانی، متقاضی پناه به سرزمین همیشه ابری بگیریم.»
در ادامه، همانطور که انتظار میرفت، طعنههای گویای حاتمیکیا به فرهادی و انتقاد او از روند فیلمسازی همکار تلخ مزاجش در شکایت بردن به بیگانه، بیپاسخ نماند. از همان ابتدای انتشار این نامه، دیکتاتوری رسانهای روشنفکری، توهین به حاتمیکیا را در دستور کار خود قرار داد و از هیچ کاری در جهت محکوم کردن این نامه دریغ نکرد. از نوشتن یادداشتهای انتقادی و حسود خواندن حاتمیکیا در این یادداشتها گرفته تا کشیدن کاریکاتور عجیبی از او و انتشار گستردهٔ آن در شبکههای اجتماعی، همه و همه به کار گرفته شد تا به حاتمیکیا فهمانده شود که نباید وارد برخی مناطق ممنوعهٔ سینمای ایران شد.
البته این اولین باری نبود که حاتمیکیا لب به انتقاد از «جدایی نادر از سیمین» میگشود؛ او در ایام نوروز ۹۰ هم با حضور در برنامه «راز» نادر طالبزاده، از آخرین فیلم فرهادی شدیداً انتقاد کرد؛ اما گویا سانسورچیهای خوش سلیقهٔ صداوسیما که تاب انتقاد از فرهادی را در خود و مدیران بالادستی نمیدیدند، خط قرمز جدیدی برای ممنوعیت انتقاد از فرهادی و «جدایی نادر از سیمین» اش در تلویزیون تعریف کردند (!) و بدین ترتیب، بخش عمدهای از گلایههای حاتمیکیا از «جدایی نادر از سیمین» روی آنتن نرفت! با این حال، همین انتقاد سانسور شده و نیم بند هم با واکنش تند فرهادی روبرو شد و او در مصاحبه با همشهری جوان، به انتقاد حاتمیکیا چنین پاسخ داد: «ایشان با شعورتر از آن هستند که این حرف را از سر اعتقاد و صداقت گفته باشند.»
اما گویا انتقاد دوبارهٔ حاتمیکیا از روند سیاهنمایی در فیلمهای ایرانی برای تصاحب خرسها و شیرها و نخلها، دیگر برای جریان روشنفکری قابل اغماض نبوده و کاسه صبر این جریان موظف به سیاهنمایی را لبریز کرده است؛ چنانچه حاتمیکیایی که تا همین چند وقت پیش به دلیل شائبههایی در مورد اکران فیلم آخرش – «گزارش یک جشن» – به عزیزکردهٔ نشریات سینمایی و رسانههای روشنفکری تبدیل شده بود، حالا زیر فشار شدیدترین توهینها از سوی همین مطبوعات و رسانههای مجازی قرار دارد و این فشار رسانهای، مصداق همان خفقانی است که حاتمیکیا در برنامهٔ راز به آن تعریضی زده بود: «خفقانی که هنرمند با هنرش ایجاد میکند، صد برابر بدتر از خفقان سیاسی است.»
شدت این توهینها به حدی بود که رضا میرکریمی را هم وادار کرد تا اعتراض خود به این هژمونی رسانهای را چنین علنی کند: «خیلی برایم عجیب است که بین خودمان و در حوزهٔ سینما این قدر کم طاقت شدهایم. اینقدر ظرفیتمان کم شده است… من چیزی در متن آقای حاتمیکیا غیر نقد فیلم فرهادی ندیدم و هیچ جایش ندیدم به خود فرهادی توهینی شده باشد… اما از جهاتی دلم شکست وقتی این قدر با حاتمیکیا بد برخورد شد. به او میگویند حسود، کاریکاتورش را میکشند که خیلی زننده بود و اصلا دوست نداشتم. همچنان فکر میکنم فرهادی و حتی خود من حق داریم اگر روزی حاتمیکیا فیلم بد ساخت، خیلی راحت و صریح و راجع به فیلمش نظر بدهیم. فکر میکنم این فضا برای همه باید وجود داشته باشد.»
اما نقل ماجرای «حاتمیکیا کٌشی رسانهای»، نه از جهت یادآوری واضحاتی همچون کم ظرفیتی روشنفکران، که به سبب توجه به سوال مهمتری صورت میگیرد؛ اینکه حاتمیکیا روی کدام یک از مقدسات سینمای روشنفکری دست گذاشته که این چنین تند مورد توهین قرار گرفته است؟ که اگر صحبت از مقدسات روشنفکری در میان نبود، اعمال چنین دافعهٔ گستردهای برای کسی که مدتها در جذب او توسط همین جریان کوشش شده، محلی از اعراب نداشت.
به نظر میرسد که نمیتوان هجمهٔ اخیر به حاتمیکیا را فقط به نامهٔ آخر او منتسب کرد؛ چرا که این چندمین باری است که حاتمیکیا پس از ساخت «گزارش یک جشن» و نارضایتی هواداران سنتیاش از این فیلم، با مصاحبههایی، روشنفکرانی را هم که تازه به طیف طرفداران او پیوستهاند، کاملاً ناامید میکند. به طور مثال، میتوان به مصاحبهٔ او با شهروند امروز و پاسخهایش به سؤالهای آمیخته با شیطنت خبرنگار این نشریه اشاره کرد که بازتابهای زیادی هم در رسانهها داشت. و یا گفتگوی او در برنامهٔ پارک ملت با شهیدیفر که با عذرخواهی اشکآلود حاتمیکیا از خانوادهٔ شهدا به دلیل قصور در ساخت فیلمهای درخور نام فرزندانشان و یاد حماسهٔ آنان همراه شد.
آنچه در تمام این مصاحبهها به آن اشاره شده، انتقاد تند حاتمیکیا از جریان فیلمسازی برای جشنوارهها و گلایه از کارگردانان ایرانی برای شکایت بردن از اوضاع داخلی به نزد بیگانه است. به طور مثال، او در مصاحبه با شهروند امروز چنین میگوید: «من اگه قهر هم بکنم. شاید بروم زیرزمین یا انباری خونه. ولی دوست ندارم سر از خونه غریبه در بیارم… برای من دستگاه ممیزی همهٔ نظام نیست. ارغوان و گزارش هم همهٔ حاتمیکیا نیست. درسته که این گربه بیوفاست، ولی من پامو از این نقشه اونور نمیگذارم. وقتی این بحث میاد وسط، دیگه برایم خاتمی و احمدینژاد و هاشمی رفسنجانی مطرح نیست. یه مفهوم خیلی بزرگتره که اگه اون ترک برداره، دیگه عزت نفسی برایم نمیمونه که بخوام چیزی بگم.» شاهبیت نامهٔ حاتمیکیا به فرهادی هم دقیقاً حاوی چنین مفهومی است. بدین ترتیب میتوان گفت که حاتمیکیا این روزها نه فرهادی، که رویکردهای سینمای جشنوارهای را به باد انتقاد گرفته است.
همین اشارهٔ حاتمیکیا به جریان ناسالم فیلم جشنوارهای در ایران که ۳۰ سال است با سیاهنمایی دربارهٔ اوضاع داخلی کشور، خون سینمای ایران را میمکد و در عوض کف و سوت خارجینشینها را تحویل میگیرد، کافی است تا دستور «حاتمیکیا کشی رسانهای» صادر شود! به عبارت دیگر، حاتمیکیا هنگامی وارد منطقهٔ «انتقاد ممنوع» سینمای ایران میشود که صحبت از فیلم ساختن برای بیگانه میکند! و اگرنه این انتقاد از فرهادی نیست که خون روشنفکران ایرانی را به جوش میآورد؛ چرا که فرهادی فقط عاملی است برای رونق دوبارهٔ سینمای جشنوارهای در ایران پس از دورهٔ به سرآمدهٔ موفقیتهای کیارستمی، مخملباف و پناهی در دههٔ ۷۰.
جالب آن است که بیش از دو دههٔ قبل، هنگامی که آوینی بزرگ در نقش سردمدار مبارزه با سینمای جشنوارهای ظاهر میشد و «کیارستمی بازی» را در سینمای ایران به باد انتقاد میگرفت، دقیقاً با همین واکنشهای عصبی عجیب و غریبی روبرو میشد که حالا شاگرد مکتب او -آن گونه که حاتمیکیا خود ادعا میکند- روبرو میشود و این بدان معناست که روشنفکران هنوز هم با همان قوت قبلی، بر تقدیس سینمای جشنوارهای اصرار دارند. سینمایی که بها دادن مدیران سینمایی وقت به آن در سالهای موسوم به سینمای گلخانهای، سرنوشت سینمای ایران را عوض کرد و به انحراف کشاند. چنانکه «مشق شب» بچهها مهمتر از فتح خرمشهر و فاو شد و سینمای ایران را از زندگی شهری به روستاها و حلبیآبادها رساند.
و حالا در حالی که به وضوح تاریخ انقضای سینمای کیارستمی سرآمده است و حتی اکران دو فیلم آخر او در ایران -آن هم پس از سالها- نیز دیگر خیلی هیجان انگیز نیست، فرهادی پس از یک دهه افول سینمای جشنوارهای، بر جایگاه پیشین کیارستمی تکیه زده و از مصونیت نقد برخوردار شده است. چنانچه تحسین یا نقد فرهادی معیار سواد و بیسوادی در سینمای ایران شده است و این یعنی کارگردانان سینمای ایران فقط تا زمانی که توسط جشنوارههای خارجی تکریم و تعظیم میشوند، مورد حمایت بیچون و چرای روشنفکران قرار دارند و به محض عدم توجه همین جشنوارهها به آنها، از دور توجهات و تشویقها خارج میشوند.
به نظر میرسد که این روزها حاتمیکیا دست روی یکی از مهمترین معضلات سینمای ایران گذاشته و شجاعانه وارد منطقهٔ ممنوعهٔ «انتقاد از سینمای جشنوارهای» شده است و از همین رو شایسته است که بیش از قبل حمایتش کنیم؛ اگرچه هنوز هم از او بابت «گزارش یک جشن» اش دلخور باشیم.
Sorry. No data so far.