اعوذ بالله من الشیطان الرّجیم؛ بسم الله الرّحمن الرّحیم؛ والحمد لله ربّ العالمین وصلّی الله علی محمّد وآله الطّیّبین الطّاهرین ولعنه الله علی اعدائهم اجمعین؛
«روی عن علی(علیهالسلام) قال: مَنْ تَأَدَّبَ بِآدَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّاهُ إِلَى الْفَلَاحِ الدَّائِم»[1]
بحث راجع به مربّیان است، یعنی کسانی که میخواهند زمام تربیتی دیگران را به دست بگیرند و به آنها روش گفتاری و کرداری دهند و در این روش دادن به دیگران، قاصِد هستند، من در جلسات گذشته عرض کردم که اگر این روش دادن بخواهد مفید بوده و ضرر نداشته باشد، کار هر کسی نیست و کسانی که میخواهند مربّی باشند، باید دارای شرایطی باشند.
اوّلین شرط و سرآمد شرایط مربی تربیتی بودن، این است که فرد باید «خود ساخته» باشد؛ البته انشاءالله اگر برسم عرض میکنم که در حدّی که خود ساخته شده است، میتواند، مربّی باشد، خود ساختگی در ابعاد گوناگون مطرح است، یکی از این ابعاد، مسأله نفس است، یعنی شخصی که میخواهد مربّی باشد، باید نفس خود را چه در بُعد شهوی، چه غضبی و چه وهمیاش تربیت کرده باشد، سرآمد دعوت انبیا نسبت به ابنای بشر نیز همین «تأدیب نفوس» است؛ یعنی اگر مربّی خود ساخته نباشد، تربیت بیفایده است، لذا انبیا سراغ تأدیب نفوس میرفتند.
تقدم تربیت خود بر تربیت دیگران
من در جلسات گذشته بعضی از معارف را در این رابطه مطرح کردم و در این جلسه، جملاتی را از علی(علیهالسلام) برای تتمیم آنها عرض میکنم. در نهجالبلاغه است که حضرت علی(علیهالسلام) فرمود: «مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ» هر کس بخواهد خود را زمامدار دیگری قرار دهد، باید پیش از تعلیم دادن به دیگران، به تعلیم خویش بپردازد؛ تعلیم همان تأدیب است.
تقدّم تربیت با رفتار بر تربیت با زبان
«وَ لْیَکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ» و بعد که خودش را تربیت کرد و میخواهد مردم را تربیت کند، باید اوّل آنها را با کردار خویش تأدیب کند، نه با زبان؛ یعنی قبل از اینکه بخواهد دیگران را با زبان خود تربیت کند، باید آنها را با عمل خود تربیت کند. همین اعمالی که از او صادر می شود، قبل از آن که بخواهد دهان باز کند و به زبان بیاورد روش میدهد.
ارزشمندی و برتری «انسان خودساخته» بر «مربّی دیگران»
«وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ»[2] و آن کسی که دارد خود را میسازد و تربیت میکند، نسبت به کسی که میخواهد مردم را تأدیب کند، برای تجلیل سزاوارتر است، حتی اگر شخصی که میخواهد دیگری را تربیت کند خودش هم تربیت کرده باشد، باز آن کسی که دارد خودش را تربیت میکند برای تجلیل سزاوارتر است، چون خودسازی اینقدر ارزشمند است.
خود را ادب کنید!
اصلاً مکتب انبیا و اولیا همین است، سرلوحه دعوت آنها همین مسأله تأدیب نفوس است.
علی(علیهالسلام) در نهج البلاغه میفرماید: «أَیُّهَا النَّاسُ تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِکُمْ تَأْدِیبَهَا» ای مردم، تربیت خود را به دست بگیرید! خودتان را تربیت و ادب کنید! «وَ اعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا»[3] و نفس را از گستاخیِ پذیرفتن خوهای زشت و نکوهیده رویگردان سازید؛ لذا در روایتی دیگر از علی(علیه السلام) دارد که فرمود: «الاشتغال بتهذیب النفس أصلح»[4]
«نفس» انسان را به بیبندوباری دعوت میکند
عرض کردم مسأله، مسأله تأدیب نفس است؛ انسانی که میخواهد مربّی باشد، باید ابتدا خودش را در رابطه با نفسش بسازد. دلیلش را هم در جلسه گذشته گفتم که نفس، یعنی شهوت، غضب و وهم، مرز نشناس است. شهوت همینطور بیپروا انسان را به شهوترانی دعوت میکند، «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»[5] نفس میآید انسان را به بیبند و باری، شهوترانی، خشم وهم و شیطنت دعوت میکند. نفس این است لذا من عرض کردم به تعبیر اهلش باید جلوی این اطلاق مطلق را گرفت.
برخی بزرگان: «نفس انسان، لجام میخواهد»!
من خودم از بعضی بزرگان شنیدم که میفرمودند: «جلوی این یابوی چموشِ نفست را بگیر»! ما باید دهنهای از شرع و عقل به آن بزنیم و آن را به آداب الهیه مؤدب کنیم. چون من جلسه گذشته توضیح دادم الآن فقط اشاره کردم و رد شدم.
نگو: «دلم میخواهد»؛ بگو: «شهوتم میخواهد»، «غضبم میخواهد»!
کسی که در زندگیاش از نظر شهوت، غضب و وهم نه شرع سرش میشود و نه عقل، هر کاری بگویی میکند! وقتی هم که بگوییم: چرا این کارها را میکنی؟ میگوید: دلم میخواهد! این دل نیست؛ بلکه شهوت تو است و اسمش را عوض کردهای! «قلب» خانه خدا است و تو به شهوت و غضب خود میگویی «دل»؟
تربیت یعنی اینکه دیگر نگویی: «دلم میخواهد»
این شخص اگر بخواهد نفسش تربیت کند، در ابتدا کارش خیلی مشکل است. من مراجعات زیادی داشتم که برخی به من میگویند: «من نمیتوانم گناه نکنم!»، من به آنها میگویم: «نه! به من دروغ نگو! نگو: نمیتوانم؛ بگو: نمیخواهم!». «نمیتوانم» یعنی خدا قدرتش را به من نداده است، نخیر خدا قدرت را داده است و تو میتوانی؛ ولی نمیخواهی! چون مخالفت با نفس فشار دارد و سخت است.
«جهاد اکبر» یعنی «تربیت نفس»
تأدیب نفس و مهار کردن شهوت، غضب و وهم، در ابتدا برای انسان خیلی فشار دارد و فشارش هم آنقدر زیاد است که از آن به جهاد اکبر تعبیر کردهاند. در اصطلاح به «مقابله کردن با نفس و مهار کردن آن» غلبه بر هوای نفسانی میگویند. هوا یعنی خواستهها، چه در بُعد شهوت باشد، چه غضب و چه وهم. چون نفس به معنای خاصّش از این قوا تشکیل میشود. این تعلیم به تعبیر علی(علیهالسلام) و این تأدیب، ابتدا مشکل است و از غلبه کردن بر این نفس به «جهاد اکبر» تعبیر شده است. این که میگویند جهاد اکبر همین تربیت نفس و غلبه بر هوای نفس است. روایتی از علی(علیهالسلام) است که میفرماید: «ردع النفس عن الهوى الجهاد الأکبر»[6] اگر بخواهی نفست را از خواستههای گستردهاش برگردانی و جلوی اطلاقش را بگیری، جهاد اکبر کردهای.
«تربیت نفس» سختتر از «فتح شهر»
در تاریخ صدر اسلام آمده است که گروهی از مسلمین به جبهه رفته بودند. وقتی نزد پیامبر برگشتند و از سختیهای زیاد جنگ بحث کردند، پیامبر فرمودند: این جهاد و جنگ و کشتن دشمن، جهاد اصغر بود، جهاد اکبر بر شما باقی مانده است؛ آن جنگ داخلی است، غلبه بر هوای نفس است، این مشکلتر است.
من در روایتی دیدم که از حضرت سلیمان نقل میکردند که دارد: «إن الغالب لهواه أشد من الذی یفتح المدینة وحده»[7] آن کسی که بخواهد با هوای نفس مبارزه کند و بر هوای نفسش غلبه کند، کارش سختتر است از کسی که بخواهد تنهایی یک شهر را فتح کند. یعنی فتح یک شهر به تنهایی آسانتر از جنگ و غلبه بر هوای نفس است.
«تربیت کردن» کم کم آسان میشود
در ابتدا مشکل است و فشار دارد، امّا گام اوّل را که برداشتی، گام دوم فشارش شاید نصف گام اوّل باشد، گام سوم نصفِ نصف است. همینطور که انسان جلو برود فشار کم میشود تا جایی که غلبه بر هوای نفس بسیار ساده میشود. ابتدا باید پایش بایستد. همه اینها روش دارد و ما فقط اصل قضیه را مطرح کردیم؛ کسانی که میخواهند مربّی دیگران شوند باید اوّل خودشان را در بُعد نفسانی تربیت کنند که تربیت در بُعد نفسانی فشار دارد، ولی بعد فشارش کم میشود. البته شیطان در اینجا هم شیطنت میکند، ان شاء الله اگر توانستم در بحث بعدی این مطلب را توضیح میدهم.
حیات معنوی در گرو تربیت نفس است
این مطلب به خصوص در مورد کسانی است که معتقد به نشئه دیگر هستند، چون سرّ کار را من جلسه گذشته گفتم که شکوفا کردن آن بُعد معنوی است. انبیا هم که آمدند، سرلوحه دعوتشان تربیت نفوس بود. انسان چند بُعدی است، آن بُعد سرنوشتساز که برای ما حیات جاودانه خوب میآورد تا از آن لذت ببریم، با جلوگیری از گستردگی هوای نفس و تربیت نفوس حاصل میشود.
انسان بیتربیت، کر و کور است
اگر انسان بخواهد نفس را رها کند، آن بُعد درونیاش که در ارتباط با امور انسانی و معنویاش هست، از بین خواهد رفت و به تعبیری در روایات داریم که کر و کور میشود؛ نه آهنگ معنویت را میشنود و نه ماورای ماده را میتواند شهود کند. اگر در آن بُعد معرفتیاش برویم، انسان اگر بخواهد نفس را رها کند آن بعد معنویاش کر و کور میشود.
در روایتی دارد که علی(علیهالسلام) فرمود: «إِنَّکَ إِنْ أَطَعْتَ هَوَاکَ أَصَمَّکَ وَ أَعْمَاکَ وَ أَفْسَدَ مُنْقَلَبَکَ وَ أَوْدَاکَ»[8] اگر تو بخواهی تحت فرمان خواستههای نفسانیات عمل کنی کر و کور میشوی و این خواستهها در عاقبت تو را به وادی هلاکت میکشاند. عرض کردم تعبیرات مختلفه است و چه بسا میشود گفت که عقل را از انسان زائل میکند، چون کار عقل روشنگری است و تبعیت از هوای نفسانی چراغ عقل را در درون انسان خاموش میکند.
«عاقل» خود را تربیت میکند
لذا ما در روایاتمان میبینیم که وقتی میخواهند عاقل را تعریف کنند میگویند: عاقل کسی است که بر هوای نفسش غلبه کند و دیوانه کسی است که هوای نفس بر او غلبه کند: «العاقل من غلب هواه و لم یبع آخرته بدنیاه»[9] در روایت دیگر دارد: «العاقل من عصى هواه فی طاعة ربه»[10] روایات متعدده داریم که من نمیخواهم وارد شوم. انسان عاقل همین روشی را که انبیا به آن دعوت کردهاند در تربیت خودش میگیرد، تا صلاحیت تربیت نسبت به غیر خودش را پیدا کند.
اوّلین و سختترین گام تربیت
«روی عن علی(علیهالسلام) قال: مَنْ تَأَدَّبَ بِآدَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّاهُ إِلَى الْفَلَاحِ الدَّائِم»[11]
بحث ما راجع به کسانی بود که قصد دارند دیگران را تربیت کنند؛ یعنی روش گفتاری و رفتاری به دیگران بدهند، که از آنها به «مربی» تعبیر میشود. عرض کردم اوّلین شرط برای شخص مربی که نقش اساسی و زیربنایی دارد، این است که ابتدا خود را در ابعاد گوناگون وجودیاش، مثل عقل، قلب و نفس تربیت کند. در این ارتباط نیز عرض کردم انبیای عظام ما هم بر روی آن چیزی که تکیه کردهاند، مسأله تربیت نفوس است و نفس هم مجموعهای از قوای سه گانه شهوت، غضب و وهم است.
«تربیت خیال و اوهام» اوّلین مرحله تربیت نفس
در جلسه گذشته عرض کردم که تربیت نفس روش دارد، از کجا شروع کنیم؟ چون ما قوای سه گانه را مطرح کردیم و گفتیم که تشکیل دهنده نفس به معنای اخص است، میگویند ابتدا باید انسان به سراغ قوه خیال و واهمه برود[12] که آن دستاویز شیطان است، یعنی شیطان آنچه را که میخواهد اِعمال کند، ابتدا سراغ خیال و واهمه انسان میرود.
لذا از واهمه به شیطان درونی انسان تعبیر میکنند. حتی در مباحث اخلاقی هم این مسأله را مطرح میکنند که انسان ابتدا باید سراغ ضبط خیال برود. خیال و واهمه در انسان مثل پرندهای است که هر لحظه روی یک شاخه است و آرام و قرار هم ندارد، اگر آن را از روی یک شاخه بپرانی، میرود و فوراً روی شاخه دیگری مینشیند. قوه خیال است که در انسان معصیت، مسائل شهویه و مسائل غضبی را جلوه میدهد. لذا میفرمایند مهمترین چیز در انسان ضبط خیال است که انسان بتواند آن را مهار کند. روش مهار کردن را بعد عرض میکنم.
قدرتمند، بر خیالات خود چیره میشود
چه بسا بعضی از این روایاتی که تعبیرات خیلی شدیدی نسبت به مسأله نفس دارند، ناظر به همین معنا باشد. جلسه گذشته روایتی را مطرح کردم، حالا روایت دیگری را از پیغمبر اکرم میگویم، دارد که حضرت فرمودند: «قال رسول الله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم): إِنَّ الشَّدِیدَ لَیْسَ مَنْ غَلَبَ النَّاسَ وَ لَکِنَّ الشَّدِیدَ مَنْ غَلَبَ نَفْسَهُ»[13] انسان قوی کسی نیست که بر مردم چیره شود و سلطه پیدا کند، آن کسی قوی است که چیره بر نفسش شود و بتواند این قوای سه گانه شهوت، غضب و وهم را که تشکیل دهنده نفس به معنای اخص هستند، مهار کند. این قوه شیطانی وهم در رأسش است. اگر بتوانی جلوی این خیالات باطله را بگیری و نگذاری این قوه هرزهگری کند، قوی و نیرومند هستی. این مهم است.
اوّلین و سختترین گام تربیت
در باب تربیت نفس اولین گام و به تعبیری سختترین گام، ضبط خیال است که البته سختی آن ابتدایی است. این اوهامی که میآید برخلاف رضای خدا و عقل است و همسو با خواستههای شیطان است، جلوی این اوهام را در درون خودت بگیر. ما از این به سنگری بسیار مهم تعبیر میکنیم، خط اوّل است، به تعبیری باید گفت خط شکن باش، این خط اوّل است.
«خیال پیغمبر» در حال سجده بود
ما این تعبیر را از پیغمبر اکرم داریم که فرمود: «سَجَدَ لَکَ خیَالِی»[14] پیغمبر اکرم در بین همه چیزهای درونیشان سراغ خیالشان رفتند و میفرماید: من خیالم را طوری مهار کردم که سجده کرده است؛ یعنی اینطور تسلیم من شده است. من نمیخواهم وارد مسائلی که مربوط به پیغمبر است بشوم. حتّی حضرت در جایی روشنتر فرمود: «قد اسلم شیطانی بیدی» این تعبیر را دیگر هیچ کاری نمیتوانی بکنی. عجب! معلوم میشود پیغمبر اکرم هم شیطان داشته است، ولی شیطانش را به دست خودش مسلمان کرده است.
«قوه واهمه» شیطان درونی است
شیطان من و تو همین قوه واهمه و خیال است که معاصی را جلوه میدهد، چه در ارتباط با شهوت باشد، چه در ارتباط با غضب باشد و چه دوز و کلک باشد که مربوط به خود خیال و واهمه است. ابتدا باید این را مؤدب به آداب الله کنی.
کار واهمه حقّه بازی است
ابتدا همین خبیث است که این مسأله را بزرگ جلوه میدهد، از حقه بازیهایش واهمه است که میگوید: «مؤدّب شدن، مشکل است؛ مگر میشود آدم جلوی خیالش را بگیرد». ما طلبهها راجع به احتمالات که غیر تخیلات است، میگوییم: «احتمال بیعار است» یعنی همینطور خودش به ذهن میآید. توهّمات هم همینطور است. یکی از دستاویزهای شیطان که مهمترینش هم هست خیال است که شیطان به وسیله همین خیال انسان را به شقاوت، بیدینی و بیچارگی میکشاند.
تفکّر، اوّلین راه ضبط خیال
در اینجا بحث این طوری مطرح میشود که چطوری من این را که گاهی به این شاخه و گاهی به آن شاخه میپرد مهار کنم؟ راهش چیست؟ راهی که بزرگان ما مطرح کردند میگویند: اولین راه تفکر است، امّا خود تفکر روش دارد. انسان میتواند فکر خودش را مشغول کند، الآن ذهنم سراغ چیزی رفته است، میتوانم آن را برگردانم، در این اختیار دارم. حالا ذهن را در چه وادی بیاورم؟ در وادی ابعاد نعمتهایی که خداوند به تو عنایت کرده است بیاور. یک؛ نعمتهای مادّی، دو؛ نعمتهای معنوی.
به نعمتها و وظایفت فکر کن!
از این به منزل تفکر تعبیر میکنند، من نمیخواهم وارد مسائل معرفتی شوم، این منزل تفکر است بعضیها میگویند اوّلین منزل است و بعضیها میگویند پنجمی است. ذهن را در این وادی بیاور و بایندیش که خدا این همه نعمتهای مادّی و معنوی در اختیار تو قرار داده است، این همه پیامبر مبعوث کردهاست که راههای معنویت را در اختیار تو قرار دهند. سراغ این نعمتها برو! حالا از خودت سؤال کن که آیا من نسبت به این خدایی که این همه به من نعمت مادّی و معنوی داده است، وظیفهای دارم یا نه؟
با فکر کردن خیالت را کنترل کن!
اگر من به خانه شما بیایم و در بزنم و هدیه ای برای شما بیاورم، به ذهنتان نمیآید که این را تلافی کنید؟ ظاهراً شکر مُنعم جزو فطریات بشر است. آیا من نسبت به مولایم وظیفهای دارم یا نه؟ برای این که جلوی این خیال را بگیری و سرگرمش کنی بیا شروع به فکر کردن کن. این همه بساط نعمت آیا فقط برای زندگی حیوانی من است؟ به تعبیر اهلش اینها فقط برای اداره کردن شهوت و غضب من است یا نه یک مقصود دیگری هم در کار است؟
سرنخهای تفکر، مهارکننده خیال
اینها سرنخ تفکر است. فرق من با حیوانات دیگر چیست؟ فکر کن آیا این همه انبیا که آمدند و ما را به قانون عقل و شرع دعوت کردند، اینها با ابنای بشر دشمن بودند؟ میخواستند دشمنی کنند یا اینها آمده بودند و صلاح و سعادت ما را میخواستند؟ همه اینها روش تفکری است. اینها با من دشمنی نداشتند، میگفتند این زندگی زود گذر است، زندگی دیگری هست که جاودانه است. تو یک التذاذات دیگری داری، تو خلق نشدی برای این چمنزار طبیعت که مثل حیوانات مشغول دنیا باشی؛ مدام بخوری و دفع کنی. محصول تو، سه نجاست عینیه، یعنی بول و غائط و منی نیست. نباید محصول تو این باشد.
تو برای خدا خلق شده ای!
بله، تمام اینها را برای من خلق کرده است، بشر بر همه اینها سلطه دارد، اینها را برای من خلق کرده است امّا من را برای چه خلق کرده است؟ آیا نشستید این فکرها را بکنید؟ این نعمتها برای تو است، حالا بگو ببینم تو را برای چه خلق کرده است؟ «خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی» همه اینها را خلق کردم برای تو امّا تو را برای خودم خلق کردم. من تو را خلق کردم برای این که جاودانه بمانی، جاودانگی که در این نشئه نیست.
«خلقتم للبقاء لا للفنا»[15] اینها روایت است. در این نشئه که از بقا خبری نیست. اینها سرنخهایی برای تفکر است که انسان خودش را از چنگ واهمههای شیطانی نجات دهد. میگویی چه کار کنم که نجات پیدا کنم؟ میگویم در وادی تفکر بیا و بعد میبینی که از آن هرزهگری خیال جلوگیری کردی و رفته رفته آن را ضبطش میکنی.
پینوشتها:
[1] . بحارالأنوار، ج89، ص21
[2] . نهجالبلاغة، ص480
[3] . نهجالبلاغة، ص537
[4] . غررالحکم، ص239
[5] . سوره یوسف، آیه 53
[6] . غررالحکم، ص241
[7] . مجموعةورام، ج1، ص60
[8] . مستدرکالوسائل، ج12، ص114
[9] . غررالحکم، ص54
[10] . غررالحکم، ص54
[۱1] . بحارالأنوار، ج89، ص21
[۱2]. حضرت استاد در این مباحث در صدد بیان وجوه افتراق قوه واهمه و خیال نیستند.
[۱3] . مستدرکالوسائل، ج11، ص13
[۱4] . بحارالأنوار، ج22، ص245
[15] . غررالحکم، ص133
Sorry. No data so far.