جمعه 25 نوامبر 11 | 05:00
به بهانه اکران «یه حبه قند»

رضا میرکریمی؛ دو فیلم خوب، دو فیلم بد

یه حبه قند مستند گونه‌ای است که با بازی هنرپیشگانی طراز اول ساخته شده اما در غایت خود تنها نوعی از زندگی ایرانی را با هنرمندی توصیف و مضمون‌پردازی و فضاسازی کرده است.


تریبون مستضعفین – مجتبی زارعی

مسعود فراستی «تئوری مولف» را با این بیان ساده که نظریه پردازنش معتقدند «فیلم خوب و بد نداریم، بلکه فیلمساز خوب و بد داریم» تقریر میکند و بلافاصله آن را به چالش میگیرد؛ تئوری مولف اساسا در ایران کار نمی‌کند، فیلمسازان ما به شدت دنیاهایشان را عوض می‌کنند و متاسفانه صاحب‌سبک هم نیستند. پس هر کارگردانی که فیلم خوب می‌سازد ممکن است دنیایش را عوض کند و فیلم‌های بدی هم بسازد. شاید رضا میرکریمی کارگردانی باشد که بتوان او را نمونه‌ای گرفت تا درباره سستی تئوری مولف و کار نکردن‌اش ـ دست‌کم در سینمای ایران ـ صحبت کرد. میرکریمی کارگردانی است که خوب فیلم می‌سازد و فیلم خوب هم ساخته است، اما فیلم بد هم می‌سازد!

زیر نور ماه٬ توصیفی گیرا و انتقادی جامعه

میرکریمی با «زیر نور ماه» شناخته شد و توجه‌ها را به خود جلب کرد، فیلمی با داستانی خطی و روان که ماجرای طلبه‌ای را که در پوشیدن با نپوشیدن لباس روحانیت مردد شده روایت می‌کند و با زبانی زنده و ساده مخاطب را با سوال از حکمت لباس و وظیفه روحانیت مواجه می‌کند. زیر نور ماه با داستانی گیرا و درگیر کننده و با پایان دلنشین و رویا گونه‌اش هم واقعیت‌های موجود را به چالش گرفت و هم با زبانی انتقادی از آرزوها و خواسته‌هایش گفت. «زیر نور ماه» اولین فیلم بعد از انقلاب بود که به طور مشخص درباره یک طلبه ساخته میشد و با اینکه علنا جنبه انتقادی داشت بدون حساسیت به اکران درآمد، از تلویزیون پخش شد و به طور کلی فیلم موفق و پربینندهای از کار درآمد.

خیلی دور خیلی نزدیک٬ تابش نور به کویر ناباوری

بعد از آن میرکریمی «اینجا چراغی روشن است» را ساخت (که مهجور مانده و مورد اقبال قرار نگرفته است) و سپس ساخت‌های از او در سینماها به نمایش درآمد که بدون تردید یکی از «نمونه»های سینمای بعد از انقلاب بوده است. «خیلی دور خیلی نزدیک» نقطه‌ای روشن هم برای میرکریمی و هم برای سینمای ملی ایران بود؛ پزشک جراحی که همه چیز را با عقل حساب‌گر می‌سنجد در چالشی الهیاتی گرفتار می‌شود و به موقعیتی دشوار در می‌افتد که به ماوراء نیازمند می‌شود، اما لجوجانه بر انکار خودش پافشاری می‌کند. میرکریمی باز هم در پایان فیلم حرفش را می‌زند؛ محاجه‌ای الهی و پاسخی از بالا به انسانی سرکش، در موقعیتی که خود او آن را غیرممکن توصیف می‌کرد، روایتی از تابش نورِ باور به کویر ناباوری.

روشنفکر‌مآبی٬ به همین سادگی

اما این نقطه امید گویی میرکریمی را به قدری معتمد به نفس و راضی کرد که باعث شد مخاطب را فراموش کند و دست به هنرنمایی برای رضایت خودش بزند. «به همین سادگی» فیلمی روشنفکر نمایانه و تلاشی بیمورد برای ساختن یک «اثر خاص» بود، بـا کارگردانی که گویی درصدد بود بگوید اینچنین هم میتواند فیلم بسازد! بدون داستان، بدون موسیقی، و خالی از سرگرمی. اما با این روش چه چیز جز ژست حرفهای و اثبات توانایی تکنیکی برای صاحب اثر باقی می‌ماند؟ چنین کارگردانی ماندگاری فیلمش را با چه چیزی معاوضه می‌کند؟ هر چند اسم میرکریمی، تبلیغات مکرر یا واکنشهای شبه ایدئولوژیک زنانه علیه روزمرگی (که جنسیت سرش نمیشود) باعث استقبال و تحسین‌هایی از فیلم شد، اما «به همین سادگی» فیلمی منفی و نقطه فرودی برای میرکریمی بود.

به سادگیِ یه حبه قند!

با سه سال فاصله میرکریمی مسیر «به همین سادگی» را به شکل دیگری تکرار کرده است. «یه حبه قند» عاری از داستان درگیرکننده و فاقد جذابیت سینمایی برای مخاطب عام است. «یه حبه قند» مستند‌گونه‌ای است که با بازی هنرپیشگانی طراز اول ساخته شده اما در غایت خود تنها نوعی از زندگی ایرانی را با هنرمندی توصیف و مضمون‌پردازی و فضاسازی کرده است. هر شیوه زندگی‌ای ارزش‌های توصیفی خودش را دارد و پر از حبه‌های قندی است که ممکن است روال عادی‌اش را تغییر بدهند، اما خب! که چه؟! مخاطب در سالن سینما با چه چیزی درگیر شده است؟ و در پایان به چه چیزی (جز اینکه این فیلم چه بود؟) می‌تواند فکر کند؟ اصلا در تمام طول فیلم با چه پیام یا گره و علامت سوالی مواجه شده که ارزش مشغول کردن فکرش را داشته باشد؟

«یه حبه قند» نه فیلمی پیام محور و سخنران است و نه دردمند و جستجوگر، بیشتر به فرم و توانایی سازنده‌اش در هنرنمایی های تصویری و به کارگیری بازیگرانی حرفهای تکیه کرده و در برابر این سوال که مخاطب دقیقا با چه چیزی مواجه میشود جواب روشنی ندارد. اگر پاسخ، خود زندگی خانوادگی یا همین باشد که یک حبه قند به سادگی مسیرش را تغییر می‌دهد و مسیر ساده دیگری (حتی با وقوع مرگ) می‌گشاید این پیام ـ مخصوصا برای مخاطب ایرانی ـ تا حدی توأم با ساده انگاری و دست‌کم گرفتن است. و اگر از مخاطب انتظار برود که در پایان مطمئن شود «پسند» اتفاق رخ داده را به بدیمنی می‌گیرد و به دیگری که خودی‌تر است و فراموشش کرده بود (قاسم) فکر می‌کند و این از برکت همان یک حبه قند باشد نه تنها پاسخ سر راست و همه فهمی داده نشده، که توقع دشوار و متضادی هم از مخاطب عادی رفته است.

از داستان‌گویی تا بی‌داستانی: زندگی ادامه دارد

از نقطه قوتهای «یه حبه قند» نمیتوان گذشت که بیش از هر چیز نگاه تیزبینی به ظرافت‌ها و زیبایی‌های زندگی ایرانی دارد، همانطور که در مورد فیلمهایی مثل «مادر»، «مهمان مامان» و… میتوان ادعای مشابهی کرد. میرکریمی کاراکترهای ساده و حالی به حالی، و شوخ طبع و احساساتی و با اخلاق و عقایدگاه متضاد از مردم عادی را به درستی به تصویر کشیده، اما این برای کاملا سینمایی شدن یک اثر کافی نیست، سینما به داستان احتیاج دارد و درست در برهه‌ای که منتقدان و سینماگران متوجه فقر شدید در فیلمنامه شده‌اند کارگردانی مثل میرکریمی خلاف مسیر شنا می‌کند و از داستانگویی‌های موفقی مثل «زیر نور ماه» و «خیلی دور خیلی نزدیک» به بی‌داستانی و قناعت به توصیف و اعتماد به فرم در «به همین سادگی» و «یه حبه قند» رو میآورد!

میرکریمی در «به همین سادگی» و «یه حبه قند» نیز سعی می‌کند همه حرف را در پایان فیلمش بگوید اما چون چالشی که مخاطب را درگیر کند اساسا در دو فیلم اخیر به وجود نیامده و مخاطب تا انتها منتظر شروع داستان میماند٬ بنابراین پایان آنها نیز چندان دل‌چسب و معنابخش نمیشود، و هر دو فیلم حرف خاصی جز اشاره به ادامه زندگی و باقی بودن امید به مخاطب تحویل نمی‌دهند. حرف آخر میرکریمی در پایان هر چهار فیلم یاد شده یکی است، که زندگی ادامه پیدا می‌کند و امیدها و روشنایی‌هایش می‌تابند، اما تفاوت اساسی دو فیلم اول با دو فیلم اخیر در بودن یا نبودن داستان و چالش برای بیننده است، که اگر چالش و گره در فیلمنامه اتفاق نیافتد حرف آخر کارگردان نیز ـ هر چقدر هنرمندانه باشد ـ باورپذیر و زنده نمی‌شود.

موفقیت سینمای داستانی مرهون داستان‌گویی و داشتن چیزی برای خاطره شدن است. فیلمی که می‌خواهد برای عموم مردم (و نه فقط قشر خاص فرهنگی یا سینماگران و سینمابازان) جذاب و ماندگار شود نباید به فرم و تکنیک بسنده کند یا تنها موقعیت‌ها و فضاها را توصیف کند و توقع بیش از اندازه از مخاطب داشته باشد، سینما باید داستان بگوید و فرم‌پرستی و توصیف صرف و تصویربازی چاهی است که اگر درافتادن به آن آسان باشد بیرون آمدن از آن حتما دشوار خواهد بود. پس همان‌طور که به جرأت میتوان گفت «زیر نور ماه» و «خیلی دور خیلی نزدیک» به دلیل داستان‌گویی و موضوع چالشی‌شان فیلم‌های خوب و ماندگاری هستند باهمان جسارت هم میتوان گفت که «به همین سادگی» و «یه حبه قند» فیلمهای بد و ناماندگاری از آب درآمده‌اند.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.