یکشنبه 27 نوامبر 11 | 08:00

چمران در رثای یاران حسین (ع) می‌نویسد

شهید چمران

انسانی می‏تواند زندگی حقیقی داشته باشد که اسیر و برده زندگی نگردد، هیچ‏ چیز حتی خود زندگی، او را به قید و بند اسارت و ذلت نکشاند،‌ آزاد و مختار باشد و تا وقتی که زنده است، با افتخار و شرف زندگی کند و هنگامی که مرگ فرارسید، آن را با آغوش باز بپذیرد که خود مبدأ حیات اخروی و تکامل بزرگتر و مهمتری است… شهدای کربلا، آن آزادگانی که در برابر دهر و ابرقدرت‏های آن روز تسلیم نشدند، آزادانه زندگی کردند…


اکبر چهره‏قانی، از نخستین افرادی بود که به شهیدچمران پیوست و در روز حماسه آزادسازی سوسنگرد با آنکه دکتر به او دستور بازگشت داده بود، بازنگشت و همچنان به پیش تاخت تا آنکه در محاصره دشمن درحالی که تنها مانده بودند، به شهادت رسید. این امر برای دکتر بسیار سخت بود، به گونه ‏ای که در رثایش، متن زیبای زیر را نوشت

مردگان متحرک

در دنیا آدم‏هایی هستند که به ظاهر زنده ‏اند، نفس می‏کشند، راه می‏روند، حرف می‏زنند، زندگی می‏کنند؛ اما در حقیقت اسیر دنیا، بردة زندگی و ذلیل حوادث هستند؛ از خود اراده و اختیاری ندارند، آلت بلا ارادة عوامل طبیعت‌اند، درمقابل مرگ وحشت‏زده و زبون‌اند،‌ برای آنکه زندگی کنند. آنچنان به ذلت و اسارت تن درمی‏دهند و در قفس احتیاجات کثیف مادی اسیر می‏شوند و قیود و حدود مادی مثل تار عنکبوت آنچنان آنها را اسیر و برده می‏سازد که در میلیون‏ها و میلیاردها مردمی که همه روزه به دنیا قدم می‏گذارند و زندگی می‏کنند و می‏روند، از همین قماشند. بر اعمال آنها هیچ نتیجه‏ ای مترتب نیست، هیچ تأثیری بر عالم وجود ندارند، اگرچه زندگی می‏کنند ولی مرده ‏اند، بین زندگی و مرگ آنها تفاوتی وجود ندارد.
اینان برای آنکه نمیرند، آنقدر خود را کوچک می‏کنند که گویا مرده‏اند؛ همیشه تسلیم قیود ذلت‏بار و شرایط ننگینی هستند که زندگی بر آنها تحمیل می‏کند. آنها شرف و حیثیت خود را می‏دهند، شخصیت و ارزش انسانی خود را فدا می‏کنند، روح خود را از دست می‏دهند، حیات حیققی خود را نابود می‏کنند تا زندگی مادی جسد را تأمین نمایند، مانند کرمی که در لجن می‏لولد و خوش است که بوی تعفن ننگ و ذلت و پستی را استشمام می‏کند و با ننگ و ذلت نفسی می‏کشد.

زندگی حقیقی
اما انسان‏های آزاده ممکن است کوتاه زندگی کنند؛ ولی تا آنجا که زنده هستند، براستی زندگی می‏کنند و به اختیار خود نفس می‏کشند، سرور و آقای حیات خود هستند، از کسی و چیزی نمی‏ترسند، محکوم اراده دیگری نیستند، دیگران تسلیم او هستند، محیط تحت تأثیر اراده او قرار می‏گیرد، خواسته او در همه‏ جا جاری می‏شود. تا زنده است به‌راستی زندگی می‏کند،‌ از مرگ نمی‏ترسد، هیچ‏ چیزی آزادی او را محدود نمی‏کند، هیچ عاملی حتی مرگ او را ذلیل و زبون نمی‏نماید و هنگامی که مرگ فرا رسید، با کمال افتخار و شرف آن را می‏پذیرد و زندگی پر ثمر دیگری را شروع می‏کند. رمز قدرت و شخصیت او در همین جاست که اسیر زندگی نیست، به خاطر زندگی حاضر نیست که شخصیت انسانی خود را از دست بدهد و از نظر روحی بمیرد.
انسانی می‏تواند زندگی حقیقی داشته باشد که اسیر و برده زندگی نگردد، هیچ‏ چیز حتی خود زندگی، او را به قید و بند اسارت و ذلت نکشاند،‌ آزاد و مختار باشد و تا وقتی که زنده است، با افتخار و شرف زندگی کند و هنگامی که مرگ فرارسید، آن را با آغوش باز بپذیرد که خود مبدأ حیات اخروی و تکامل بزرگتر و مهمتری است. این انسان تا وقتی که زنده است، به‌راستی زندگی می‏کند، آقا و سرور خود می‏باشد، از موجودیت خود ذلت می‏برد و جسم مادی او وسیله‏ای برای روح او و شخصیت انسانی اوست، و چون از مرگ نمی‏ترسد قدرتمند است و دیگران در مقابل اراده او تعظیم می‏کنند.
در اجتماع دیده ‏اید، مردی که به سیم آخر می‏زند و آماده جانبازی می‏شود، همه از او می‏ترسند. هیچ‏کس به جنگ او نمی‏رود؛ زیرا می‏دانند که او آماده جان دادن است و از مرگ نمی‏ترسد؛ بنابراین نمی‏توان به هیچ‏ وسیله ‏ای حتی مرگ، او را ترساند و تسلیم کرد…. بنابراین قدرت‏ها و سلطه ‏طلب‏ها از او هراس دارند و او را رها می‏کنند و تسلیم اراده او می‏شوند و از اطرافش دور می‏گردند… او تا وقتی که زنده است، به‌راستی زندگی می‏کند و هنگامی که می‏میرد، زندگی ابدی می‏یابد. یک‏چنین زندگی، ممکن است کوتاه باشد، اما ثمربخش ‏تر از هزارها زندگی و ارزنده‏تر از قرن‏ها زندگی است.
اکبر، شهید بزرگوار ما، ‏چنین زندگی آزاد و ثمربخشی را انتخاب کرده بود؛ آزاد و بدون ترس و وحشت از هیچ ‏چیز و هیچ‏کس زندگی می‏کرد و فقط در مقابل خدا تسلیم بود و از هیچ قدرتی و ابرقدرتی نمی‏ترسید و زندگی دنیایی او و حیات اخروی او هر دو پربار و ثمربخش بود. سراسر زندگی کوتاهش لبریز از پاکی، فداکاری، شجاعت و مبارزه علیه ظلم و طاغوت بود. او آرزو داشت که زندگی خود را به سرنوشت اصحاب حسین(ع) پیوند دهد و برای همیشه در عداد گلگون کفنان حیات درآید، و همه وجود خود را وقف چنین راه مقدسی کند؛ و سرانجام به آرزوی خودرسید.

خون حسین نمایانگر راه علیه طاغوتیان
امروز اربعین شهدای کربلاست، آن آزادگانی که در برابر دهر و ابرقدرت‏های آن روز تسلیم نشدند، آزادانه زندگی کردند و آزاد و پرافتخار به لقای پروردگار خود نایل آمدند. در آن روزگار که سلطه‏ گران جبّار می‏خواسنتد همه نفس‏ها را در سینه خفه کنند، همه آدم‏ها را به زیر سلطه خود به اسارت بکشند و با پول و تهدید به قتل و شکنجه، همه را وادار به سکوت و اطاعت کنند، آنجا حسین‏ بن‏ علی(ع)، وارث مقام والای ولایت و نبوت، فرزند برومند علی و فاطمه، رهبر انسانیت و تعیین‏ کننده معیارهای خدایی در زمان خود، آزادمردی که همه دهر قادر نبود تا او را به زانو درآورد، مظهر ایمان و عرفان، سمبل شجاعت و فداکاری، نماینده خدا بر زمین، و سید و مقتدای تمام شهیدان علیه یزیدیان و سلطه‏ طلبان قیام کرد، و همه وجود خود و کسان خود را در راه خدا قربانی داد، و پرچم پرافتخار و خونین شهادت را بر قله بلند تکامل بشریت به اهتزاز درآورد، و آن را نشان هدایت اسنان‏ها در راه پر پیچ و خم تکامل قرار داد، تا هر کس که جویای حق و حقیقت و عدل و عدالت است، به این پرچم خونین چشم داشته باشد و راه را از بیراهه تشخیص دهد.
او این گلگون را، که به بهشـت خدا می‏انجامد، فرا راه پیـروان خود ـ‌ شیعیان جهان ـ قرار داد، تا همیشه چشم به پرچم شهادت بدوزند و راه وصول به خدا را سریع‏تر طی کرده و به لقای پروردگار خود نایل آیند. تشیّع، این مکتب پرافتخار اسلامی، با خون شهدا مزین شد و با فداکاری از جان گذشتگان راه حق، به صورت انقلابی‏ترین مکتب بشریت تجلی کرد، و در طول تاریخ پاکان و نیکان آزادمرد همواره علیه سلطه جباران و طاغوتیان قیام کردند و به سنت حسین(ع)، همه وجود خود را قربان دادند، و تا قله رفیع شهادت صعود کردند و پرچم مقدس و خونین حسین(ع) را در این راه تکاملی انسان‏ها،‌ برافراشتند.

روایتی از پایمردی‌های یکی از شیعیان راستین حسین (ع)

اکبر یکی از همان شیعیان راستین بود که دعوت خونین و انقلابی حسین(ع) را لبیک گفت، علیه طاغوتیان قیام کرد، و همه وجود خود را وقف راه خدا نمود و به همه جاذبه ‏های زندگی و قید و بندهای حیات، پشت ‏پا زد؛ آزاد زیست و آزادانه وارد معرکه نبرد شد و با سلطه شیطانی طاغوتیان به سختی درافتاد و همه‏جا در صحنه ‏های جنگ حق و باطل، پیش‏قراول مبارزان از جان گذشته بود. هر کجا که ضدانقلاب سربرافراشت، فوراً آماده نبرد و فداکاری شد. هر کجا که طاغوتیان سرنوشت انقلاب را مورد تهدید قرار دادند، جان خود را سپربلا کرد، در معرکه‏ های سخت و خطرناک خرمشهر، و بعد در نبردهای خونین کردستان، از پاوه تا سردشت، هم ه‏جا اکبر پیش‏قراول بود، همه‏جا حماسه خلق می‏کرد، همه‏ جا ستارة رزمندگان از جان گذشته بود.

هنگامی که صدام کثیف، به فرمان طاغوت‏ها و ابرقدرت‏ها به خاک عزیز ایران حمله کرد و نیروی کفر تا نزدیکی‏های اهواز پیش آمد، اکبر عزیز ما نیز همراه دوستان دیگر خود وارد نبرد شرف و افتخار شد و همه‏جا حضورش مشهود بود و وجودش مثل خورشید می‏درخشید. تا سرانجام در شب تاسوعای حسینی، در نبرد معروف نجات‏بخش رزمندگان در سوسنگرد شرکت کرد، مشتاقانه پیش می‏تاخت و هنگامی که گردوغبار نیروهای زرهی دشمن در چندصدمتری ما نمودار شد، سر از پا نمی‏شناخت، روحش از این قفس جهان به ستوه آمده بود، آرزوی پرواز داشت و شتابان به سوی شهادت پیش می‏رفت. با تانک‏ها درگیر شدیم. 50تانک و نفربر و صدها کماندوی عراقی در مقابل ما مشغول آرایش شدند. تانک‏ها در یک خط به سوی ما حرکت کردند و کماندوها در پشت سر تانک‏ها و مسلسل به دست به راه افتادند. یکی از جوانان ما اولین تانک را با یک موشک آر.پی.جی7 هدف قرار داد و سرنشینان تانک بیرون پریدند و گریختند. تانک دیگری برای دور زدن و محاصره کردن ما حرکت کرد و به سرعت خود را به روی جاده سوسنگرد در پشت سر ما رسانید و روی آسفالت جاده مستقر شد و توپ و مسلسل خود را متوجه ما کرد. رزمندگان ما که دیگر موشک آر.پی.جی7 نداشتند، مشت‏ها را گره کردند و «الله ‏اکبر» گویان به سوی تانک حمله کردند. تانک نیز وحشت‏زده، جهت خود را تغییر داد و به سوی جنوب گریخت و من به دوستانم که حدود 25نفر بودند، توصیه کردم که همچنان آن تانک را دنبال کنند و خود نیز مدتی با آنها رفتم تا از حلقه محاصره 50تانک دشمن خارج شوند، ولی خود برگشتم؛ زیرا می‏خواستم که توجه دشمن را به خود جلب کنم تا از درگیری با دوستان ما منصرف شوند و لبه نیز حمله خود را متوجه ما کنند. من خوش داشتم که در این نبرد تنها باشم؛ بنابراین از دوستانم جدا شدم و به سرعت به سوی سوسنگرد حرکت کردم که در جهت دشمن بود.

خیلی سعی داشتم که اکبر عزیزم را همراه دوستان دیگرم بفرستم و خود تنها بروم؛ ولی اکبر پابه ‏پای من می‏آمد. چندبار به او تذکر دادم که با دیگران برود. با لبخندی طعنه‏آمیز مرا ملامت کرد که چرا چنین درخواستی از او می‏کنم، و مصمم‏تر مرا دنبال می‏کرد و لحظه‏به‏لحظه موضع دشمن را به من می‏گفت. ما از کنارة جنوبی جاده سوسنگرد حرکت می‏کردیم و دشمن در طرف شمالی جاده قرار داشت و هر لحظه به جاده نزدیک‏تر می‏شد و اکبر سرک می‏کشید و می‏گفت: «دشمن به فاصله صدمتری رسید.» «دشمن هم‏اکنون به پنجاه‏متری ما رسیده است.»… و هرچه دشمن نزدیک‏تر می‏شد، اکبر بشّاش‏تر و زنده‏تر می‏شد، مصمم‏تر و قوی‏تر می‏شد. اکبر می‏دانست که شهید می‏شود، بال و پر درآورده بود، سخن از شهادت می‏گفت، اسم خدا بر زبانش جاری بود، و از مبارزه حسینی تا شهادت افتخارآمیز و دشت کربلا و اصحاب حسین(ع) با خود حرف می‏زد. من حرف‏های او را می‏شنیدم، ولی چندان توجهی به آنها نداشتم، زیرا خود من هم در چنین حالاتی سیر می‏کردم؛ من هم خود را برای آخرین مبارزه با کفار عالم و یزیدیان زمان آماده می‏کردم، من هم اوج گرفته بودم و احساس نمی‏کردم که بر زمین هستم، گویا بر ابرهای عرش اعلی پرواز می‏کردم. فقط کلماتی و جملاتی پراکنده که از لبان اکبر جدا می‏شد و از خدا و حسین و شهادت خبر می‏داد، در گوشة ذهنم جایگزین می‏شد…

سرانجام اکبر گفت: «آمدند، به 10متری رسیدند، به 5متری رسیدند»؛ به من پیشنهاد کرد که در مجرای آب جاده سوسنگرد سنگر بگیرم؛ من نپذیرفتم، و حتی فرصت استدلال نداشتم، ولی از ذهنم گذشت که اگر در مجرای آب جاده مستقر شویم، دشمن می‏تواند با یک نارنجک، یا یک توپ مستقیم تانک، ما را نابود کند. اکبر هم دلیل نخواست و همچنان به راه خود ادامه می‏دادیم، من می‏رفتم و اکبر مرا دنبال می‏کرد، تا بالاخره تانک‏های دشمن از جاده سوسنگرد بالا آمدند و در هفت یا هشت متری ما مستقر شدند و لوله مسلسل‏ها و توپ‏ها و موشک‏های خود را متوجه ما کردند. فوراً کماندوها از روی جاده گذشتند و از سه طرف ما را محاصره کردند. ما به اجبار در همانجا بر زمین خوابیدیم و در کنار باریکه‏ای از خاک به ارتفاع 50سانتیمتر سنگر گرفتیم و تیراندازی شروع شد.
اکبر در طرف چپ من بر خاک خوابید، به طوری که پایش به پاهای من گیر می‏کرد. در این لحظات بود که اسدالله عسکری (راننده) نیز که به دنبال ما می‏گشت و از دور ما را می‏دید، به سرعت خود را به ما رسانید. و دیگر فرصت آن نبود که به او اعتراض کنم که چرا دنبال ما آمدی! فقط به او گفتم فوراً در کنار خاک بر زمین بخواب، او نیز به زیر بوته‏های زیادی که در کنار برجستگی خاک وجود داشت رفت و به شکر خدا سالم باقی ماند.
تیراندازی شروع شد و توپ و موشک به سمت ما باریدن گرفت. من نیز مشغول مانور وحرکت بودم، گویی خواب و خیال بود، تانک‏ها و کماندوها فقط اشباحی بودند که در ذهنم می‏لولیدند، و من نیز بدون اختیار و ارادة خود، بر روی زمین می‏غلتیدم و می‏خزیدم و به اطراف تیراندازی می‏کردم و دیگر به اکبر توجهی نداشتم، فقط می‏دیدم که جز تیراندازی من صدای تیراندازی دیگری شنیده نمی‏شود و تقریباً یقین کردم که اکبر عزیزم به شهادت رسیده است.
اکبرم! برادرم! مهربانم! هم‏رزمم! هم‏سنگرم! شربت شهادت بر تو گوارا باد. تو می‏گفتی محافظ منی و نمی‏خواهی لحظه‏ای از من جدا شوی، و گاه‏گاهی که تنها بیرون می‏رفتم، به‌شدت عصبانی می‏شدی و تندی می‏کردی. اکنون چگونه است که مرا تنها گذاشتی و در میان دشمنان خونخوار رها کردی و خود یکه و تنها به سوی عرش خدا پرواز کردی و در ملکوت‏اعلی سکنی گزیدی؟
اکبر! به خاطر داری که از من گله می‏کردی که چرا دیگران را با خود به جنگ می‏برم و تو را نمی‏برم؟ آخر تو را دوست داشتم و نمی‏خواستم تو را به منطقه خطر ببرم، می‏دانستم که برای محافظین من و همراهانم خطراتی بزرگ وجود دارد و اکراه داشتم که دوستان دلبندم را به خطر بیندازم. تو فکر می‏کردی که تو را به قدر کافی دوست نمی‏دارم، درحالی که بین جوانان، بیش از حد، به تو ارادت داشتم.
اکبر! تو از اولین جوانانی بودی که در کنار ما قرار گرفتی، تعلیمات نظامی آموختی، بهترین دوره‏های کماندویی را گذراندی، در سخت‏ترین نبردهای خرمشهر و کردستان شرکت کردی، حماسه‏ها آفریدی،‌ قدرت‏نمایی‏ها کردی، شهرة شجاعت و فداکاری شدی و سرانجام با شهادت خود، این راه شرف و افتخار را به درجه کمال رساندی.
اکبر! تو می‏دانی که هر کس محافظ من شد، در صحنه‏های خطر، آماج تیر بلا گردید؛ «ناصر» فداکارم، «حجازی» کاردانم و «محسن» عزیزم که محافظ من شدند، هر یک به ترتیب از پا درآمدند. من دیگر نمی‏خواستم محافظی برای خود بگیرم، معتقد بودم که خدای بزرگ کفایت می‏کند؛ اما تو اصرار می‏کردی و مرا تنها نمی‏گذاشتی و می‏خواستی همیشه با من باشی، و با جان خود از من محافظت کنی و در این راه، الحق، به عهد خود وفا کردی.
تو رفتی و ما را داغدار کردی. تو رفتی و ما از نور وجود تو محروم شدیم. تو رفتی و ما را در غم و درد، تنها گذاشتنی؛ اما اطمینان داریم که تو در ملکوت‏اعلی، در کنار اصحاب حسین(ع)، به زندگی جاوید خود رسیده‏ای و مشمول رحمت خدا شده‏ای، و امتحان سخت و خطرناک حیات را با بهترین نتیجه‏ها، با پیروزی به پایان رسانده‏ای و سرافراز و سعادتمند، در حلقه زنجیر تکامل حسینیان قرار گرفته‏ای، و لوح سرنوشت خود را با خون شهادت گلگون کرده‏ای.
و ما دوستان و همرزمان تو، ای شهید عزیز، به تو اطمینان می‏دهیم که راه پرافتخار تو را دنبال کنیم، با طاغوت‏ها و ابرقدرت‏ها بجنگیم و پرچم خونین شهادت را که تو با خون خود مزین کردی و برافراشتی، حمایت کنیم و به آیندگان بسپاریم.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.