در جریان جنگ اول جهانی، ایران بیطرف به اندازه یك كشور در حال جنگ خسارت و خرابی تحمل كرد. ضایعهای كه نتیجه مستقیم هجوم نیروهای بیگانه به كشورمان بود. علاوه بر خسارات و خرابیها، قحطی گسترده و گرسنگی و شیوع مرگبار انواع بیماریها، رهآورد دیگر حضور بیگانگان در داخل ایران بود. اخبار و گزارشهای مربوط به این قحطی در روزنامههای آن زمان و كتابهای تاریخی كه به حوادث آن دوره پرداختهاند و خاطرات بعضی از رجال و دستاندركاران از جمله خاطرات بعضی صاحبمنصبان انگلیسی كه در آن دوره در ایران حضور داشتند و از نزدیك شاهد ماجرا بودند، تا حدودی منعكس شده است.
در سالهای جنگ اول جهانی كه ایران قربانی قحطی شد، بخش اعظم كشور تحت اشغال نظامیان انگلیسی بود. ولی انگلیسیها نه تنها هیچ اقدامی برای مبارزه با قحطی و كمك به مردم ایران نكردند، بلكه عملكرد آنها اوضاع را وخیمتر كرد و سبب مرگ میلیونها نفر از ایرانیان شد. درست در زمانی كه مردم ایران به دلیل قحطی نابود میشدند، ارتش بریتانیا مشغول خرید مقادیر عظیمی غله و مواد غذایی از بازار ایران بود و با این كار خود هم افزایش شدید قیمت مواد غذایی را سبب میشد و هم مردم ایران را از این مواد محروم میكرد. جالبتر این كه انگلیسیها مانع واردات مواد غذایی از آمریكا، هند و بینالنهرین به ایران شدند. به علاوه، در زمان چنین قحطی عظیمی، انگلیسیها از پرداخت پول درآمدهای نفتی ایران استنكاف میكردند.
ژنرال دنسترویل[۱] فرمانده نیروهای انگلیسی در شمال و غرب ایران در 1918 درباره قحطی در ایران چنین مینویسد:
«نشانههای قحطی را در همان آغاز سفرم به ایران در ژانویه با دیدن اجساد و افراد در حال مرگ در جادهها، شاهد بودیم. از روستاهای نیمه ویران با ساكنان گرسنه عبور كردیم. اما هرچه گذشت اوضاع از بد به بدتر تغییر یافت و روشن بود كه این مصیبت تا فصل برداشت بعدی، یعنی تا حدود شش ماه بعد، افزایش مییابد.»
دنسترویل قحطی هولناك در همدان را اینگونه ترسیم میكند:
«شواهد قحطی هولناك بود. هر كس كه قدمی در شهر میزد با آزاردهندهترین مناظر روبرو میشد. كسی نمیتواند این صحنهها را تاب بیاورد. مردم میمیرند و كسی نیست كه كمكی كند. گاه جسد آدمها آن قدر كنار جادهها – بی آنكه كسی نگاهی به آنها بیندازد – میماند، تا آنكه از بیم لطمه به دیگران، دیگر چارهای جز دفن آنها نباشد.
در خیابان اصلی شهر از كنار جسد پسرك حدوداً نه سالهای عبور كردم كه روشن بود در همان روز مرده بود؛ صورتش میان گل و لای پنهان شده بود و مردم از دو سویش به شكلی عادی عبور میكردند، گویی او هم یكی از موانع عادی سر راه است». او از «بیتفاوتی غیرعادی» مردم همدان میگوید و افشا میكند كه «از جمعیت 000/50 نفری شهر، دست كم 30% در آستانه قحطی قرار داشتند و برای درصد بزرگی از آنها مرگ ناگزیر بود.» دنسترویل مدعی بود كه «ثروتمندان همدان، سود كلانی از فروش غله به انگلیسیها نصیبشان شده بود، اما میل نداشتند به برادران دینی فقیر خود كمك كنند تا زنده بمانند.»
در این زمان انگلیسیها در پی خریدهای كلان غله و دیگر مواد غذایی در سراسر ایران بودند. اما به ذهن دنسترویل نمیرسد كه انگلیسیها به قیمت گرسنه ماندن مردم ایران، غله ایران را میخریدند. او با خیالی آسوده به بحث درباره كیفیت غذای سربازان انگلیسی و ساخت نانوایی جدید به منظور تأمین نان تصفیه شده به جای «نان زمخت سنگك» میپردازد. از خوش اقبالی انگلیسیها، روسها تجهیزات لازم برای تولید نان سفید اروپایی را بر جا گذاشته بودند. دنسترویل به ذكر صحنهای از یك ماجرای نان سنگك میپردازد كه به قول وی «گله تماشاگران گرسنه به سوی پسركی هجوم میآوردند و آنچنان ازدحام میكنند كه پسرك زیر دست و پای گرسنگان تا پای مرگ میرود.»
دنسترویل چنین مینویسد: «وحشیانه! اینگونه میشود گفت. اما چرا بدگویی وحشیها را كنیم؟» در 18 می 1918 ژنرال دنسترویل از قزوین به همدان سفر كرده و به توصیف زمینهایی میپردازد كه با فرشی از گلهای زیبای بهاری و لاشههای قربانیان قحطی پوشانده شده بودند: «زیباترین گلها، آنهایی بود كه بر بام گذر سلطان بلاغ بودند؛ درست در نقطهای كه ما لاشه هفت قربانی نگونبخت قحطی را یافتیم. از این دسته لاشهها جای جای طول جاده قزوین همدان را پوشاندهاند.»
ژنرال دنسترویل درباره اقدام انگلیس در خرید غله در ایران مینویسد: «در اثر خریدهای ما قیمت غله بالاتر رفت و هر افزایش جزئی به معنای مرگ بسیاری از افراد بود» وی در تاریخ 5 می 1918 از همدان مینویسد:
«قحطی در این جا اسفناك است… ما محصول را 40 تومان میخریم و امیدواریم مقداری هم كمتر از این تهیه كنیم. چند مورد آدمخواری در شهر رخ داده است. هر روز بسیاری میمیرند و بسیاری نیز در حال كمكرسانی مردهاند. اكنون كه برفها آب شده و بهار آغاز شده است، مردم میروند بیرون و مثل گاو در مراتع میچرند». بسیاری از این مردم نگونبخت در حال چریدن در مراتع مردهاند.
در می 1918، دنسترویل میان قزوین و همدان سفر میكند و به تحسین زیبایی گلهای وحشی میپردازد: «زیباترین گلها، آنهایی بودند كه در بالای جاده سلطان بلاغ بودند، درست در نقطهای كه اجساد هفت قربانی نگونبخت قحطی را پیدا كردیم. در فواصل مختلف جاده قزوین – همدان، از این اجساد زیاد افتاده بود.»
دولت ایران تلاش میكرد جلوی خرید منابع غذایی توسط انگلیسیها را بگیرد. دنسترویل مینویسد: «من نه تنها میخواستم نیازهای خود را تأمین كنم، بلكه قصد داشتم مقداری هم برای نیروهایی كه باید سرانجام این جاده را طی میكردند، ذخیره كنم. اما اوضاع قحطی دست و پای مرا بسته بود. از سوی دیگر با مقاومت مقامهای محلی روبرو بودیم كه از دولت تهران فرمان گرفته بودند تا مانع از دسترسی انگلیسیها به هرگونه منبع غذایی شوند.» دنسترویل افشا میكند كه «انگلیسیها مخفیانه تمام مخابرات میان حكومت تهران و حاكمان ولایات در غرب ایران را شنود میكردهاند. دولت ایران فرمان داده بود كه تمام مقاطعهكاران غله كه به انگلیسیها غله میفروختند باید دستگیر شوند. دستور اجرا شده بود؛ اما بلافاصله دنسترویل دولت بخت برگشته ایران را برای رهایی آنها تحت فشار قرار داده بود.»
دنسترویل درباره قحطی گیلان اطلاعات روشنی ارائه كرده است. وی با اشاره به حضور انگلیسیها در باكو چنین مینویسد:
بهترین شیوه برای منافع ما این است كه از هر جایی كه میشود، آذوقه و محصول را خریداری كنیم. ایران آشكارترین منبع آذوقه باكو بود. به زودی مردم گیلان از منابع غذایی خود مانند برنج، هندوانه و حتی خاویار محروم شدند.» در 24 اوت دنسترویل از باكو به گیلان بازمیگردد و دلایل بازگشت خود را چنین توضیح میدهد:
«خواباندن نهائی غائله كوچكخان، چنگ انداختن بر هر چیزی كه به دستم برسد برای تقویت نیروها و انجام هماهنگی برای تأمین برنج از منطقه گیلان.
ژنرال «سر پرسی سایكس»[۲] نیز كه فرماندهی نیروهای انگلیسی در جنوب ایران را در فاصله سالهای 1916 تا 1919 بر عهده داشت از جمله شاهدان عینی قحطی در ایران بوده است.
سر پرسی سایكس در زمینه تبعات جنگ در شیراز چنین مینویسد:
«… همه به یك اندازه مغلوب حمله هولناك آنفولانزای سال 1918 بودند كه به نظر میرسید وخیمترین شكل آن بوده است. در آغاز درنیافتیم كه بیماری قرار است یك پنجم جمعیت را قتلعام كند. شیراز 10 هزار نفر از جمعیت 50 هزار نفری خود را از دست داده بود. مردم افتان و خیزان خود را به مسجدها میرساندند تا در آنجا بمیرند.» سایكس اضافه میكند «میزان شیوع بیماری واگیردار آنفولانزا در میان نیروهای انگلیسی تنها ۲ درصد ولی در میان مردم شیراز بیش از ۱۸ درصد بود.»
پینوشتها:
[۱] «لیونل چارلز دنسترویل» (۱۹۴۶-۱۸۶۵) از امرای ارتش انگلستان است كه فرماندهی دنسترفورس در ایران را بر عهده داشت. این نیرو برای جلوگیری از یورش احتمالی عثمانی و آلمان از طریق خاك ایران به هندوستان در ایران مستقر گردید.
[۲] «سر پرسی سایكس» (۱۸۶۷-۱۹۴۵) فرمانده نظامیان انگلیسی مستقر در جنوب ایران موسوم به «پلیس جنوب» بود. او این سمت را بین سالهای ۱۹۱۶ تا ۱۹۱۸ عهدهدار بود. سایكس مسلط به زبان فارسی و صاحب آثار و تألیفاتی چون ده هزار مایل در ایران، تاریخ كرمان، تاریخ مختصر ایران، كشاورزی در خراسان و صحاری آسیای مركزی میباشد.
به نقل از کتاب قحطی بزرگ
محمدقلی مجد، ترجمه محمد كریمی، بهار 1387
مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
ازفجایع پیداوپنهان خیانت آمریکاییها دراصلاحات اراضی ودولتی کردن منابع طبیعی در1341ه.ش هم بنویسید شایدبعضی هموطنامون متوجه بشن که چقدراحمقندایرانیهایی که BBC VOAوامثالشون، براشون بت صداقت وانگلیس آمریکاو… براشون دنیای رویاهاست…!!
باسلام وعرض ادب
واقعا این انگلیسی ها اجنبی بوده وهستند. ودولت مردان آن دوره هم افرادی بی کفایت.خدا راشکر میکنم که امروز دولتمردان شجاع با همراهی مردم غیور در مقابل این اجنبی های از خدا بی خبر ایستاده اند.آفرین بر دولتمردان امروزی
به نام خداوند متعال. واقعا این انگلیسی ها در کجای جهنم می خواهند باشند، من نمی دانم!!! چقدر این ها پست هستند که به قیمت ثروتمند شدنشان، کشورهای دیگر را فقیر و نابود می کنند. امروز هم همینطور هستند منتها به روش های جدیدتر. ثروت امروز آمریکا و انگلیس و آلمان و این قبیل کشورهای مستکبر حاصل قتل عام ده ها میلیون انسان بی گناه است. آن وقت برخی در داخل کشور، چقدر ساده انگارانه، چشمشان را به این واقعیات می بندند و فقط نگاه می کنند به ثروت عظیم این کشورها و فکر می کنند که این ثروت صرفا با تلاش پاک به دست امده. لعنت الله علی القوم الظالمین. درود بر نظام مقدس جمهوری اسلامی.