سحر مهرورز
مقدمه یکم: نقد یک مکتب، به دو صورت میتواند شکل بگیرد: اول، از طریق اتخاذ یک رویکرد صریح انتقادی و سلبی و دو، ارائهی اندیشهی اثباتی و ایجابی مخالف. بدیهی است که صورت دوم، صورتی رساتر، کاراتر و البته دشوارتر است؛ چرا که باید جایگزینی شایسته ایجاد شود.
مقدمهی دوم: گفته میشود علوم انسانی اسلامی ممكن نیست، و اگر ممكن باشد روا نیست، و اگر روا باشد فایدهمند نیست. علم كه شرقی و غربی ندارد، اگر فایدهمند هم باشد یك نظریه در كنار دیگر نظریهها میشود و این هم ضرورتی ندارد.
عصر ما عصر پیچیدگیهاست. عصری که بسیاری از فرهنگها به تفصیل رسیده و ظهور تمدنی یافتهاند. به عنوان مثال، افکار سکولاریستی امروز را میتوان در اندیشهی سوفسطاییان مشهور یونان ۲۵۰۰ سال پیش (نظیر گرگیاس و پروتوگراس) مشاهده کرد؛ اما تفاوت در آن است که این تفکر، به صورت یک اندیشهی متروک در حلقههای خصوصی کافههای فلسفی باقی نمانده، بلکه نظامهای فکری، سیاسی و اقتصادی کلانی را شکل داده است که به منصهی ظهور رسیدهاند؛ نظامهایی که به گستردگی ریشه دوانده و رد پای آن را میتوان تقریباً در هر جا مشاهده کرد.
آن چه از این مهندسی مستقیم میتوان دریافت این است که نظامها، بر اساس مبانی خاص جهانبینی -هر چه که باشد- شکل میگیرند، و به تبع خود، نیازهای جدید و به تبع آن پاسخهای جدیدی را مطرح میکنند. این بدین معناست که هر نظام فکری، علم خاص خود را بر اساس مبانی خود «تولید» میکند. به طور کل، هیچ نظامی را نمیتوان یافت که از مبانی نظری به عنوان اولین سنگ بنا تهی باشد. حتی علم تجربیِ عریانِ مستقل از دیگر حوزههای معرفتی نه داریم، نه داشتهایم و نه خواهیم داشت؛ و نه اصلاً میتوانیم داشته باشیم. حتی آن چیزی را هم که به عنوان علم مستقل تاریخی بشر گفتهاند، مبتنی بر دهها گزاره بود که در فرهنگ مبنا رایج بود؛ ولی به دلیل شدت حضور و غلبه و سیطرهاش مخفی بود و دیده نمیشد. این که تنها راه شناخت، حس است را چگونه می شود با حس فهمید؟ آن قدر این تکرار شده بود که تصور میشد خود این مطلب هم حسی است.
حوزهی علوم انسانی به طور مثال -صرف نظر از تنوع تعاریفی که از علوم انسانی ارائه شده است- وابسته به تعریف انسان است. با توجه به معیار تمایز علوم، بدیهی است که هر گاه بنمایهی این علوم -همان تعریف از انسان- تغییر کند، شاکله و نتایج آن نیز تغییر خواهد کرد؛ هر چند ممکن است نتایجی که برگرفته از وجوه مشابه تعاریف اولیه است تغییر نکند یا آن که اصلاً متدلوژیها علیرغم تفاوت ایدئولوژیها مشابه باشند. البته ممکن است این سؤال به وجود آید که در این صورت چه نیازی به بازتعریف ایدئولوژی هست؟ البته این مسئله در بینش توحیدی ما پاسخ دارد.
این که تولید علوم اسلامی تا چه حد امکان دارد، نزد اندیشمندان مختلف متفاوت است. عدهای همچون مصطفی ملکیان علم دینی را مفهومی بلامصداق تلقی میکنند[۱]، و عدهای چون لگن هاوزن آن را جاری در همهی امور دانستهاند:
«به نظر بنده… حتی تلفن هم اسلامی و غیراسلامی میتواند باشد. ممکن است گفته شود این دستگاه دینی و غیردینی ندارد، چرا که این دستگاهی است که هر کس میتواند بسازد یا استفاده کند… ولی فکر میکنم میتوانیم این دستگاهها را هم به اسلامی و غیراسلامی تقسیم کنیم. چرا که این دستگاه، هم در آن هنر به کار رفته، هم ارزش، آن فرهنگ که این دستگاه را ساخته در آن بروز میکند… منظور از اسلامی و غیراسلامی بودن ضبط صوت، حرام یا نجس بودن ضبط صوت غربی نیست؛ حتی این که هدف کسی که آن را استفاده میکند متفاوت شود [نه ممکن است به یک هدف باشد]. منظور بنده فقط این است که هر چیزی که ما میبینیم، هر هنری، هر چیزی که ساخته شود بروز یک فکر است، بروز یک فرهنگ و تاریخ است…»[۲]
پس، اولین ادله از دلایل امکان تأسیس علوم انسانی اسلامی متفاوت بودن متافیزیک دین با متافیزیک علم جدید است. اگر بپذیریم که میتوان با متافیزیک و عقلانیت جدیدی، متفاوت از علوم انسانی غرب، علم جدید ساخت، باید امکان تحقق علوم انسانی اسلامی را نیز قبول کرد.
در این جا کل سه دلیل عقلی را برای علم دینی میتوان برشمرد:
۱. زمینهی دینی و غیردینی فرق میکند، اگر معرفت را در ارتباط زمینه بدانیم، پس معرفت هم دینی و غیردینی دارد. عالم دینی از دو جهت به علم دینی کمک میکند: اول پرسش جدید و دوم پاسخ جدید؛
۲. غایت و فرایند دین با غایت و فرایند غیردینی فرق دارد؛
۳. علم پدیدهای انسانی است و درک بخشی از انسان انضمامی است؛ لذا قسمتی از علم که مربوط به درک انضمامی انسان است متناسب با محیط خواهد بود.
برداشتهای گوناگونی از تحول شده است. عدهای گفتهاند تحول صورت قضیه است و باطن آن حذف علوم انسانی است. آیا اساساً علوم انسانی به معنای قواعد و چارچوبهایی كه در بستر آنها حیات و مناسبات انسانی جریان دارد، «قابل» حذف شدن و «تعطیلبردار» است؟ آیا اسلامیسازی علوم به معنای نقلی کردن -در مقابل عقلی بودن- علم است؟ آیا میتوان لباس دین بر تن علوم انسانی فعلی پوشاند و آن را اسلامی کرد؟ آیا میتوان قسمتهایی که با دین تضاد دارند را حذف کرد و بدون تغییر پیشانگارهها و ساختار، گزارههای دینی را جایگزین نمود و بدین ترتیب علم انسانی اسلامی تولید شود؟
یک برداشت این است که اسلامیسازی به معنای پوشاندن علم در لایهای از آیات و روایات است. نظریههای شناور و نظریههای میرا كه ممكن است عمر كوتاهی داشته باشند -كه نظریههای علمی غالباً چنین هستند- به نحو تصنعی به دین الحاق و الصاق شوند و با آوردن چند شاهد از نصوص دینی، دینی قلمداد شوند و مدتی بعد آن نظریه ابطال شود و این آیه و روایتی كه شاهد ادعا و نظریه قرار گرفته، همین طور باقی بماند. تجربهای كه مسیحیت در قرون وسطا پشت سر گذاشت و خسارت عظیمی كه متوجه كلیت دین و به خصوص مسیحیت شد، نگاه ابزاری به دین و اصالت دادن به گزارهها و نظریههای دینی مطلوب نبوده و بلكه زیانبار است.
تعبیر دیگر، بومیسازی کاربردی علوم اسلامی است و این، همان چیزی است که اکنون جریان دارد. همین علوم انسانی موجود و همین راهكارها و روشهای حل مسائل را در مقام كاربرد معطوف به نیازها و مسئلههای بومی کنیم، بی آن كه در مبانی و مبادی آنها تصرفی كرده باشیم.
تفسیر دیگر، که همان تفسیر مورد نظر است، مبتنی کردن علوم بر علتهایی است که منسوب به دین باشند. در حقیقت بحث بر سر معیار علم دینی است. ماهیت علم دینی چیست؟ معیار علم دینی چیست؟ كدام علم دینی است؟ كدام علم دینی نیست؟
منطق موجه و معتبر دینی که برای تولید گزارهای به كار میرود و غایتی دینی که موجب تولید علمی میشود، از جمله شاخصهای ماهیت علم است. علم دارای هویت است، علم مسلمانان داریم، علم غیرمسلمانان هم داریم. علمی كه در بستر فرهنگی خاصی تولید شده منسوب به آن فرهنگ است.
از منظری دیگر، اگر تولید علم عمل است، و عمل مسجم و باقی است، اگر عمل متأثر از نیت است، و اگر نیت نقش جوهری در عمل دارد، هویت علم تولیدی یك مسلمان و غیرمسلمان متفاوت خواهد بود.
در پیمودن مسیر تحول، باید به سؤالات زیر پاسخ داد:
– اهمیت و جایگاه ذاتی این بحث در ساختار فلسفههای علوم كجاست؟
– آیا تحول مدیریتپذیر است؟ اگر مدیریتپذیر است، آیا روشمند است؟ آیا باید علم را مدیریت كرد یا علم میبایست خودبهخود و خودرو پیش برود و از هرگونه اعمال نظر و مدیریت آزاد باشد؟
– سیر تاریخی و معرفتی تكون و تطور علوم انسانی كدام است؟
– انواع تحول و تطور متصور و ممكن در علم كه البته تابع علل و عوامل تطور هستند، کدام است؟
– مختصات و شاخصهای مطلوب در تحول علوم انسانی چیست؟
– غایت و كاركردهای تحول در علوم انسانی كدام است؟
– فرایند عملی، مراحل و سازكارهای تحول مطلوب در علوم انسانی چیست؟
– فرصتها و تهدیدهای تحول در علوم انسانی كدامها هستند؟[۳]
پینوشتها:
۱. فصلنامهی حوزه و دانشگاه، شمارهی ۲۲.
۲. محمد لگنهاوزن، حوزه و دانشگاه، کتاب دوم، گفتگو: علم دینی، صفحهی ۱۶۲ و ۱۶۳.
۳. برگرفته از سخنرانی حجتالاسلاموالمسلمین رشاد در همایش چیستی تحول علوم انسانی، دانشگاه تربیت مدرس،۱۸/۱۲/۸۹.
Sorry. No data so far.