بر کسی پوشیده نیست که برای انجام هر تغییری ابتدا باید لوازم آن تغییر را فراهم آورد. هرگونه تغییری در ساحت یک جامعه (اعم از اقتصادی، سیاسی و غیره) مستلزم تغییرات اولیهٔ فرهنگی است، چرا که اگر به دنبال تغییر عمیق و دراز مدت هستیم، باید ریشههای سنت گذشته را شناسایی و محتوای جدیدی در چارچوب فرهنگ قرار دهیم تا تغییری ریشهدار و عمیق حاصل شود. اصلاح الگوی مصرف هم از این قاعده مستثنی نیست و اگر قرار است الگو و هنجارهای مصرف جامعهٔ ما اصلاح شود، میبایست فرهنگ مصرف و ارزشهای معطوف به آن را به کل تغییر داد. در اینجا باید نخست، تعریف درستی از «الگوی مصرف» و همچنین «اصلاح»، انجام داد تا افراط و تفریطی در پرداخت به موضوعی که سالهاست مورد تأکید مقام معظم رهبری است، رخ ندهد. سؤال اینجاست که آیا الگوی مصرف صرفاً شامل کالاهای اقتصادی میشود و یا آنکه کالای فرهنگی را هم در بر میگیرد؟ و دوم اینکه اصلاح به معنای تغییرات کمّی است و یا کیفی؟
نویسندهٔ این سطور با رجعتی که به بیانات رهبری داشته (به ویژه در این دو سالی که از نامگذاری سال اصلاح الگوی مصرف میگذرد) بعید میداند که در چنین موضوع خطیری، رهبری انقلاب تنها مفاهیم اقتصادی را مورد تأکید قرار داده باشند، به خصوص که رهبری همواره موضوعات فرهنگی را در کنار موضوعات سیاسی و اقتصادی مطرح مینمایند و از تکرار تجربهٔ اقتصادگرایی دوران سازندگی و یا سیاستگرایی دوران اصلاحات پرهیز دارند. بر همین اساس میبایست به همان اندازه در مورد اصلاح الگوی مصرف کالاهای فرهنگی و نیز کلیت الگوهای فرهنگی جامعه تأکید کرد که به مسایل مشابه در اقتصاد.
خوشبختانه هستند مسؤولانی که به این نکته توجه کرده و به فراخور مسؤولیت فرهنگی خود نیم نگاهی نیز به موضوع اصلاح الگوی مصرف داشتهاند، هر چند که این نگاهها نیز خالی از افراط و تفریط نبوده است. به عنوان مثال، وزیر ارشاد دولت نهم در سخنرانی خود در مراسم افتتاحیهٔ نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران در سال ۸۸، با اشاره به سال اصلاح الگوی مصرف، اصلاح الگوی مصرف در کتابخوانی را به معنای «اسراف در کتاب خواندن» میداند. این اظهارنظر نشان میدهد که دریافت ایشان از اصلاح الگوی مصرف، عدم اسراف بوده که حال برای یک امر مثبت معنای عکس از آن برداشت کرده و به این نتیجه رسیدهاند که چون کتابخوانی یک امر مثبت است، اینجا باید عکس امور دیگر عمل کرد و در این مورد اسراف نه تنها جایز، بلکه توصیه میشود.
چنین برداشتی در بردارندهٔ یک نوع نگاه حداقلی به چنین مفهوم کلانی است، چرا که اصلاح الگوی مصرف در کتابخوانی به معنای بهبود فرهنگ مطالعه است. بنابراین کمتر یا بیشتر خواندن کتاب یک برداشت کمّی و حداقلی از این مبحث مهم بوده و نگاه کیفی به معنای آنکه «چه بخوانیم؟» و به بیان بهتر اولویتهای مطالعه مهمتر مینماید تا اینکه «چه قدر بخوانیم»؛ آیا آن گونه که «شریعتی» میگفت، عمل کنیم که باید حتی کتب ضاله را هم خواند و یا آن گونه که «صمد بهرنگی» میگفت: «اینکه میگویند هر کتاب ارزش یک بار خواندن را دارد، غلط است چرا که این قدر کتاب خوب برای خواندن وجود دارد که عمر آدمی فرصت خواندن آنها را نمیدهد؟» (هر دو جمله قریب به مضمون) در پاسخ به چنین نگاهی باید به یک دکهٔ روزنامه فروشی مراجعه کرد تا ببینیم ذائقهٔ مردم ایران و الگوی کتابخوانی آنها از چه قرار است. از میان این همه روزنامهٔ ورزشی سراسر حاشیهٔ مسخره و مجلههای زرد خانوادهٔ سرخ و روزهای روزمرهگی!! مزین به عکس عالیجناب جومونگ و فلان بازیگر داخلی و خارجی! یک مجلهٔ تئوریک یا محتوایی را به زحمت میتوان یافت تا جایگاه فکر و فرهنگ را از همان دکهٔ جومونگ فروشی تشخیص داد.
روزی بر حسب اتفاق در یک مکان دانشگاهی، روزنامهای را که در دست داشتم روی میز مطالعه گذاشتم و نگاه مراجعین و حاضران را زیر نظر گرفتم، جالب و البته دردناک آنکه تنها صفحهای که از این روزنامه آن هم در یک محیط دانشگاهی جلب توجه کرد، صفحهٔ حوادث روزنامه بود؛ حال آنکه صفحههای متعدد سیاسی، اجتماعی و هنری داشت که اتفاقاً رنگ و لعابش بر صفحهٔ حوادث میچربید. آیا درد جامعهٔ امروز ما این نیست؟ ما در جامعهای به سر میبریم که محبوبترین روزنامهها ورزشیاند و از میان مجلهها، مجلههای زرد به اسم خانواده، از میان صفحههای روزنامهها صفحهٔ حوادث و از میان کتابها، رمانهای عشقی-کشکی فاقد فرم و محتوا و از میان موسیقیها، رپ و راک به اصطلاح ایرانی هستند و آیا وزیر محترم ارشاد برای این دردها کاری کرده بود که حال رفت؟ و آیا مدیران فرهنگی پس از او تدبیری اندیشیدهاند؟
نکتهٔ حایز اهمیت به مهمترین دستگاه فرهنگی و رسانهای کشور یعنی صدا و سیما باز میگردد. زمانی که مشاهده میکنیم متأسفانه، محبوبترین این مجلههای زرد را دست اندرکاران و مجریان صدا و سیما منتشر میکنند. (در رابطه با روزنامههای ورزشی هم همین طور است.) سیاستگذاریهای غلط فرهنگی در رابطه با الگوی سمعی و بصری مردم بدان جا میرسد که جامعهٔ ما ناگهان با ظهور پدیدهای چون سریال «سالهای دور از خانه»، دچار اوشین زدگی و با ظهور «یانگوم» دچار یانگومیسم فرهنگی میشود و تنها میماند که مردم ما به پخت غذا با «کرم سبزیجات» روی آورند! تأکیدهای غلط فرهنگی وقتی خودش را نشان میدهد که به جای آنکه مفهوم کلمهٔ «هدف والا» را که میبایست به «آرمان» ترجمه میشد تا مردم روی مفهوم آرمانگرایی در جامعه و روحیات والای شخصیت جومونگ متمرکز شوند، توجه همگان متوجه خانم «هان» است، چرا که در برنامههای تعطیلات عید، خبرنگار صدا و سیمای جمهوری اسلامی در یک حرکت انقلابی و لجستیک! به مصاحبهٔ اختصاصی با بازیگر نقش «سوسانا» میپردازد و یا تیم صدا و سیمای ما در مأوریت ویژهای به شهرک سینمایی در کشور کره میرود و پشت صحنهٔ جومونگ را گزارش میدهد! بنابراین نباید تعجب کرد که اصحاب سرمایه هم جومونگ را برای برنامههای تبلیغاتی خود به ایران دعوت کنند، بگذریم که صدا و سیمای ما در این برنامه هم بیکار ننشست و او را به استودیوی خود کشاند و گفتوگوی مبسوط تحلیلی انجام شد تا سیمای ملی ما هم به نوبهٔ خود از این سفره لقمهای را بر گرفته باشد. گویا که رسانهٔ ملی، از عوام تأثیر میپذیرد و به جای فرهنگ دهی و نهادینه کردن ارزشهای دینی، فرهنگ پذیری از عوام دارد!
دوستی تعریف میکرد که وقتی در مغازهٔ عطر فروشیمان نوعی از عطر فروش نمیرفت و به اصطلاح روی دستشان باد کرده بود، کاغذی به شیشه چسباندیم که «عطر یانگوم رسید!!» و نتیجه آن شد که تمام عطرها به سرعت فروش رفت! دیگر آنکه یکی از این مجلههای زرد را که ورق میزدم (البته توفیق اجباری در صف انتظار یک آرایشگاه برای من حاصل شد) مطلبی را دیدم که آه از نهاد انسان بر میآورد: «چرا باید با آنجلینا جولی آشنا شویم؟» و مطلب دیگری با عنوان «ده نکته که باید دربارهٔ جنیفر لوپز دانست!»؛ حال سؤال میکنم، آیا بایدهای علمی ما دربارهٔ «آنجلینا جولی» و «جنیفر لوپز» است و یا ارزشهای جامعه حکم میکند که چنین مجلهای برای ما «باید» فرهنگی تعریف کند؟
اما پیش از اینکه بدانیم مردم ما به خصوص جوانان و دانشجویان چه باید بخوانند؟ باید دید که آنان چه میخوانند؟ امروزه یا دانشجویان ما مطالعهٔ غیردرسی ندارند یا آنکه کتابهای رموز موفقیت و مانند آن را میخوانند. در میان نشریات هم، به جز نشریات موفقیت و مانند آن، نشریات ورزشی و مجلههای جدول و اس.ام. اس، نشریهٔ «ماشین» (که مدلهای روز اتومبیل در جهان را معرفی میکند) هم مورد توجه بسیاری از دانشجویان ماست. حال بگذارید به این نشریات عامهپسند مطرح که مدعای جذب مخاطب تخصصی دارد، نگاهی بیندازیم.
مجلهٔ ماشین با ۱۲۰ صفحه مطلب، در درجهٔ اول حاوی ۳۵ صفحه آگهی و رپرتاژ آگهی است، ۴ صفحه معرفی و جلد و ارتباط با مخاطب، ۴ صفحه مطلب دربارهٔ مسابقات اتومبیل رانی، ۵۴ صفحه مطالب مروج مصرفگرایی و نگاه حسرت بار به تولیدهای خارجی شامل انواع و اقسام عکسها و توضیحات خودروهای خارجی و تنها ۲۳ صفحه مطلب تولیدی، انتقادی و علمی دربارهٔ صنعت خورو که از این میان یک صفحه دربارهٔ مسایل ترافیک ایران، ۲ صفحه راهکار جهت کاهش مصرف سوخت، ۲ صفحه گزارش مصور از تولیدهای دانشجویی در مسابقات خودروی الکتریکی و ۸ صفحه مقاله دربارهٔ مسایل احتراق و مهندسی مکانیک، مهم مینماید.
نویسندهٔ اصلی این مجله که همان مدیر سابق «سیلیکون ولی» است، در بسیاری از شمارههای نشریه، سوابق خود را تکرار میکند، اما باید از ایشان پرسید که «گیرم تو در آمریکا ادیب و فاضل، از فضل شما ما را چه حاصل؟» از آن طرف دنیا برای ما چه ارمغان آوردهای؟ افادهٔ صنعت خوردوی آمریکا را؟ تکنولوژی چه شد؟ مدیریت چه؟ از کلّ مطالب علمی و تکنولوژیک آمریکا، فقط مجلهٔ ماشین به دست ما رسیده و فرهنگ مصرفگرایی که خاص و نیاز جوامع توسعه یافته است و نه کشورهای در حال توسعه. تکنولوژی و مدیریت کلان سیلیکون ولی در همان جا مانده و فقط خاطراتش را برای ما آوردهاند و بس. وقتی علم وابسته به مبدأ باشد و دانشگاه ما وابسته به علم تولید شده در غرب و به ویژه در ایالات متحده، چنین میشود که حتی نخبهٔ دلسوز و خدومی چون دکتر «حسابی» هم؛ وقتی از منبع فیزیک در آمریکا جدا میشود و برای پیشرفت کشورش به دانشگاه تهران میآید، ارتباط علمیاش با جهان دانشگاهی قطع و تولید علمش به صفر میرسد و نه نظریهای کامل به جا میگذارد و نه صدایش به جایی میرسد.
بگذریم که متأسفانه روزنامهٔ رسمی دولت هم (که باید از یک سو مدافع تولید داخلی و از سوی دیگر پیرو بیانات رهبری پیرامون اصلاح الگوی مصرف باشد و نه مصرفگرایی) ویژه نامهٔ (ضمیمهی) مشابهی با عنوان «ضمیمهٔ خودرو» منتشر میکند که به طور کامل تبلیغ خودروهای خارجی است! بگذریم از اینکه روزنامهٔ ایران نیز ضمیمهٔ «مبلمان و دکوراسیون» منتشر میکند که مبلّغ مصرفگرایی و رفاه طلبی است و همین روزنامه صفحهٔ حوادثی دارد که به اندازهٔ چند نشریهٔ خانوادگی، زردگرایی را دامن میزند. بگذریم که روزنامهٔ صدا و سیما (جام جم) هم صفحهٔ حوادث مشابهی دارد و ویژهنامههای «تیک تاک» و «تپش» (حوادث) آن اوج زرد نویسیاند…. با این حساب چه توقعی از نشریات بخش خصوصی داریم؟
از نشریات گذشته، میرسیم به قصهٔ پر غصهٔ کتابهای زرد در ایران که دست کمی از مطبوعات ندارند. کتابهای زرد خود در پنج ژانر منتشر میشوند:
۱- کتب زرد مذهبی
کتابهایی که شاید خاص جامعهٔ ما هم (آن چنانی که نامشان به نام پاساژ مهستان گره خورده) نباشند. در واقع از زمان رواج کتب عرفان کابالا، عرفان سرخ پوستی، چینی، هندی و مانند اینها که با هنرهای رزمی، یوگا و حتی روانشناسی هم پیوند خوردهاند، رواج نوعی زرد از کتب عرفان هم نه تنها در ایران بلکه در بسیاری کشورها دامنگیر شده است. با این تفاوت که برخلاف کشورهایی که پس از سالها پشت کردن به مذهب و معنویت، حال دلشان به همین عرفانهای سطح پایین خوش است، چون ایران اسلامی دارای ذخیرهٔ مذهبی و عرفانی غنی است، نمیتواند رواج این انواع مبتذل و دروغین عرفان را بپذیرد. به این کتابها باید کتابهای طالعبینی چینی، هندی و… را هم افزود که البته پر واضح است کاملاً بیمبنا بوده و بر اساس فریب افکار عمومی ترتیب یافته است.
۲- کتب زرد روانشناسی
کتابهای موفقیتی که تمامی اصول موفقیت را در ۵۰ الی ۳۰۰ صفحه به خورد افراد میدهند و مدعی هستند که میتوانند با مفاهیم ذهنی، موفقیت عملی حاصل کنند. رواج کتابهایی چون «قورباغهات را قورت بده» یا «چه کسی پنیر مرا برداشت» یا صدها کتاب دیگر دربارهٔ موفقیت و کامیابی که یا نوشتهٔ نویسندگان بیشتر آمریکاییاند و یا کپیبردان مترجمان ایرانیشان که خود به تألیف روی آوردهاند ذهن دانشجویان ما را انباشته است. اما این کتابها نه تنها نتیجهٔ مثبتی ندارند، بلکه به واسطهٔ ایجاد حس خوشی آنی و احساسی موفقیت کاذبی که به افراد میدهند، مانع از تلاش و موفقیت عملی میشوند. در اثر مطالعهٔ این کتابها، این ذهنیت در افراد به وجود میآید که میتوان با حداقل تلاش حداکثر نتیجه را گرفت و در نتیجه با شکست نخستین تلاشها، امید کلی افراد بر باد میرود.
البته باید از مترجمان و خوانندگان این کتابها پرسید که خود نویسندگان این کتابهای موفقیت و انرژی درمانی و مانند اینها که مدعیاند تجربهها و دانش عملی شخصی خود را نگاشتهاند و بنابراین باید به مراحل بالای موفقیت دست یافته باشند، کجا هستند و چه کارهاند؟ حضرات «برایان تریسی» و مترجمانی که در ایران هر از چند گاهی یک کنفرانس انرژی و موفقیت هم برگزار میکنند، کجا هستند و خود به کدام رتبه از موفقیت رسیدهاند؟ این کتابها جز رواج خمودگی و بیمیلی به کار عملی و تلاش، نتیجهای ندارد و از سوی دیگر این اتهام به این نوع کتابها وارد است که ابزاری برای شرکتهای هرمی بوده و هستند که برای جلب مشتری و القای جاهطلبی به مشتریان، این کتابها را تبلیغ میکردند تا واسطهگری پوچ و شبکهای را جایگزین کار و تلاش مفید اقتصادی کنند.
نوع دیگر از کتابهای روانشناسی زرد، کتابهای روانشناسی خانواده و ازدواج هستند که شاید در فرهنگ مدرن غربی که مذهب را به کل کنار گذاشته (و یا محدود به درون افراد کرده) و روانشناسی (را بر مبنای تفکرهای مبتنی بر غریزهٔ جنسی) را پذیرفتهاند، مفید باشد و بتواند دردی از بحران فردگرایی (کاهش نرخ ازدواج و گسترش نرخ طلاق) دوا کند اما در جامعهای مذهبی که دستورالعملهای کافی و وافی دینی در امر تزویج و در کل روابط اخلاقی (اعم از فردی، خانوادگی و اجتماعی) وجود دارد، نمیتواند مفید باشد. مگر آنکه نادانسته بخواهیم بدیلی برای اخلاق دینی بتراشیم.
۳- کتب زرد سلامت و خانهداری
انتشار کتابهای اصول خانهداری، آشپزی و… به خودی خود نه تنها ضرری ندارد، بلکه میتواند برای علمی کردن فرهنگ خانهداری و خودآگاهی زنان جامعه مفید باشد، اما اگر قرار باشد این کتابها و همچنین کتابهایی که صرفاً به زیبایی پوست، اندام و خودآرایی میپردازند، به رشد مصرفگرایی و نیز اشباع ذهنی و زمانی زنان جامعه و امتناع آنان از مطالعهٔ کتابهای مفید دیگر دامن بزند، یک خطر جدی است. این خطر را از تیراژ بالا و نیز تیترهای روی جلد این گونه کتابها از مدتها پیش میشد، برداشت کرد؛ هر چند که همچنان جدّی گرفته نمیشود.
۴- کتابهای داستانی زرد
این کتابها که همگی در فرم رمانهای ملودرام و عشقی نوشته میشوند، برای خوانندگان ایرانی بسیار آشناست. نویسندگان این رمانها که عموماً تیراژ بالایی هم دارند، غالباً زن هستند و طبیعی است که محتوای آن را فقط احساسات زنانه، روابط عشقی سطحی با توصیفات به مراتب سطحیتر تشکیل میدهد. در نتیجه نمیتوان در آنها اصالت محتوایی، نکتههای ناب، نوآوری و خلاصه هیچگونه جذابیت خاصی (به جز کشش عشقی) یافت که منحصر به این داستان خاص باشد، حتی یک دیالوگ و یا جملهٔ مشهوری در هیچ کدام از آنها نبوده که در خاطر خواننده بماند و جاودانه شود.
البته این رمانها هم مختص ایران نبوده و نیستند، همان طور که در غرب هم نوع خاصی از رمانهای عوام پسند وجود دارد که به ویژه در دوران رکود اقتصادی، بازار خوبی پیدا کرده تا جایی که در سوپر مارکتها و دکهها هم به فروش میرسند تا اذهان آشفته از ادامهٔ بحران اقتصادی را به داستانهای عامیانهپسند عشقی و خانوادگی سرگرم کنند.
البته برخی از انواع داستانهای غربی که جذابیتها و ویژگیهای منحصر به فرد جهانی داشته و در نوع خود برجسته به شمار میآیند هم وجود دارد که وقتی در بازار کتاب ایران عرضه میشود، در مواجهه با ارزشهای دینی جامعهٔ ما، چالش برانگیز است و نمونهای مبتذل و زرد به شمار میآید. به عنوان مثال، داستانهای «پائولو کوئلیو» که آمیزهای از عرفان سرخپوستی، عرفان یهودی، مذهب کاتولیک و جادوگری است، در جامعهای که سابقهٔ عرفان اصیل اسلامی وجود دارد، مبتذل و زرد مینماید.
در مجموع مرور همین نکات نشان میدهد که متأسفانه جوانان و دانشجویان ما (و همچنین دیگر اقشار جامعه) در میان کتابها و نشریات کم محتوایی که هیچ تأثیر مثبتی بر سازندگی فردی و اجتماعی آنان ندارد، تقریباً محصور شدهاند و میبایست برای رشد آگاهی آنان اقدامی کرد. چراکه اگر قرار است تغییر اساسی در الگوهای مصرف جامعه صورت گیرد، ابتدا باید اصلاحی عمیق در فرهنگ جامعه صورت داد تا نیازها، رویکردها، روشها و الگوهای جدید پای گیرند و این تغییر فرهنگی ممکن نخواهد بود مگر با تغییر الگوی مطالعه (هم به لحاظ کیفی و هم کمّی) و دیگر الگوهای فرهنگی-رسانهای حاکم بر جامعه.
Sorry. No data so far.