تریبون مستضعفین- میلاد نوریان
روزهای زندگی
روزهای زندگی، یکی از خوبهای جشنوارهی امسال بود و ثابت کرد هنوز میتوان یک فیلم سینمایی با موضوع دفاع مقدس ساخت و تماشاگر را تا آخرین لحظه پای فیلم نشاند. در سالهای اخیر فقط «روز سوم» چنین ویژگیای داشت و فیلمهای دفاع مقدس تبدیل به ژانری خسته کننده و تکراری شده بودند که به سختی میتوانستند مخاطب را از خود راضی نگه دارند.
اما حالا با «روزهای زندگی» این ژانر جانی دوباره گرفت و با روایتی شیرین ما را به ضیافت ایمان و فداکاری برد. هوشمندی این فیلم در آن است که برای روایت قصهی جنگ ما را به دل داستانی دراماتیک میبرد و از این طریق گوشهای از حقایق آن را برایمان بازگو میکند و رمز موفقیت آن نیز همین است. فیلمهای جنگی موفقی مانند «روز سوم» و «روزهای زندگی» برای همراه و همدل کردن مخاطب با خود –به درستی- دست به دامان درام میشوند و با طرح داستانی که در خلال و میان کارزار جنگ میگذرد، ذهن مخاطب خود را از طرفی به تلخی و فجایع جنگ و از طرفی دیگر به رشادت و قدرت ایمان در آن رهنمون میکند. اینجاست که درام به کمک سینمای جنگ میآید و حاصل آن فیلمی انسانی و باشکوه میشود و غرور یک ملت را به خاطر دفاعی مقدس، عزت میبخشد.
روزهای زندگی اگر چه فیلم خوبی است اما قدری در داستانپردازی دچار ضعف است و اگر در نگارش فیلمنامه، داستان آن پرداخت بهتری داشت به فیلمی باشکوهتر و ماناتر در سینمای ایران تبدیل میشد.
داستان، آغاز و پایان مشخصی دارد اما راهی که از نقطهی آغازین خود طی میکند تا به نقطهی پایانی برسد ایدههای کافی ندارد و دل خوش به چند ایدهی خوب اما ناکافی کرده است. از زمان اعلام قطعنامه تا رفتن به داخل پناهگاه، داستان بدون برنامه پیش میرود و انگار همهی اینها مقدمهای است برای ورود به پناهگاه و تازه آغاز داستان. با اینکه فیلمنامهی روزهای زندگی این کشش و پتانسیل را دارد تا داستانهای فرعی خود را پر و بال دهد و بار دراماتیک و تأثیرگذاری خود را بیشتر کند اما به هر جهت از این فرصت چشم پوشی میکند.
یکی از قوتهای این فیلم کارگردانی بسیار خوب و بازیهای درخشان است. زوج هنگامه قاضیانی و حمید فرخنژاد، به خوبی از پس ایفای نقشهای خود برآمدهاند و هر دو لحظات عمیق و پر احساسی را میسازند و به نمایش میگذارند و سهم بزرگی از موفقیت این فیلم، مرهون نقش آفرینی درخشان این دو بازیگر است.
یک روز دیگر
فیلم قبلی حسن فتحی –یعنی کیفر- فیلم خوبی بود و نشان از این داشت که فتحی علاوه بر اینکه سریال ساز خوبی است، در سینما هم حرفهایی برای گفتن دارد اما فیلم سینمایی جدید او با نام «یک روز دیگر» فاقد جذابیت فیلمهای پیشین اوست و حکم عقبگردی ناامید کننده را دارد.
تمام ماجرای فیلم در پاریس میگذرد و تقریبا همهی بازیگران آن منهای حضور چند دقیقهای هدیه تهرانی، خارجی هستند و فیلم را باید با زیرنویس فارسی دید. ماجرا دربارهی پولی است که در یک روز دست به دست میشود تا در نهایت دوباره به صاحب اصلی آن باز میگردد. نوع پرداخت فیلم به گونهای است که کشش فیلم بلند را ندارد و بیشتر میتواند به یک فیلم کوتاه موفق تبدیل شود تا فیلمی بلند و سینمایی. قرار است با دست به دست شدن پول، هر بار با ماجرایی تازه آشنا شویم و به دل داستانی تازه برویم و با آدمها و دغدغههایی مختلف گره بخوریم اما هیچ ربط منطقی میان این افراد وجود ندارد و حتی با حذف یک یا چندتا از این ماجراها خللی در داستان به وجود نمیآید و البته میشد با اضافه کردن چند داستان دیگر بر حلقههای این سلسله افزود و داستان را همین طور ادامه داد.
شاید اگر رنگ و لعاب یک پایتخت اروپایی نبود، تماشاگر خیلی زودتر از ادامهی پیگیری این داستان خسته شود و آن را نیمه کاره رها کند. ماجرای فیلم خیلی زود لو میدهد که پول قرار است دوباره به صاحب اصلی آن بازگردد و از هیچ ایدهی خلاقانه و مبتکرانهای هم برای گردش پول استفاده نمیشود و حتی دغدغهی آدمهای فیلم که هر کدام تعلق به فرهنگ و ملیتی خاص دارند، جهان شمول نیست و نمیتواند همدلی مخاطب ایرانی خود را برانگیزد و به نظر میرسد این فیلم بیشتر برای مخاطبان غیر ایرانی ساخته شده است.
چیزی که بیشتر از همه مایهی تعجب بود، دیالوگ نویسی سطحی حسن فتحی در این فیلم است. دیالوگهایی بعضا ادبی و شعارگونه که تقریبا کاربردی در مکالمات روزمره ندارند. دیالوگهای ماندگار فتحی در شب دهم و میوهی ممنوعه و مدار صفر درجه را چطور باید کنار اینها گذاشت؟
نارنجی پوش
یک فیلم به شدت ناامید کننده از کارگردان با سابقهی سینمای ایران. داستان فیلم مبنای درستی ندارد و منطقی که بر فیلم حاکم است مختص خود آن است و جایی در جهان خارج ندارد. در واقع مهرجویی با نارنجیپوش درصدد خلق یک جهان سینمایی است و برای بیان مقاصد خود، مجبور است جهانی تازه خلق کند و در آن از دغدغههای خود سخن بگوید. هر چند در خلق و پرداخت این جهان و داستان توفیق چندانی پیدا نمیکند.
داستان فردی که با لیسانس عکاسی، تصمیم میگیرد رفتگر شود و به تمیز کردن خیابانهای شهر مشغول شود و بدین ترتیب به تیتر یک تمام روزنامهها و تلویزیون تبدیل میشود و حتی بعد از بیماری، شهردار به عیادت او میرود. محبوبیت او به حدی میرسد که به «نارنجیپوش» شهرت مییابد و در کوچه و خیابان از او طلب امضا میشود. داستان واقعا بر پایهی چنین ماجرایی استوار است و قصههای فرعی آن هم هیچ کمکی به اصل ماجرا نمیکنند. حتی چیزی که عکاس را تبدیل به رفتگر میکند هم علت قانع کنندهای نیست: فنگ شوئی!
داستان نارنجی پوش دقیقا به همین دلایلی که منطبق بر واقعیت و جامعهای که در آن زیست میکنیم نیست، مجبور است جهانی تازه را خلق کند اما مشکل اینجاست که در چیدن عناصر این جهان در کنار هم، موفق عمل نمیکند. ما آدمهایی را میبینیم که در جامعهی ما و با قوانین عرفی و اجتماعی آن زندگی میکنند اما روابط و منطق حاکم بر آنها متعلق به جهان دیگری است و این تناقض جور در نمیآید و با یکدیگر منطبق نمیشوند.
شیوهی کارگردانی و روایت فیلم هم مستندگونه است که با منطق حاکم بر آن هماهنگ نیست. ضمن اینکه بازی غلو شدهی حامد بهداد و لیلا حاتمی، فیلم را به شدت تصنعی کرده و نوع بازیها به گونهای است که احساس میشود یک بازیگر آماتور برای اولین بار مقابل دوربین رفته است! در نهایت باید گفت، نارنجی پوش هم نتوانست انتظارات را برآورده کند. فیلمی آشفته که در تمام بخشهای خود به طرز ناباورانهای در سطح نازلی قرار دارد و به نظر میرسد اولین فیلم یک کارگردان جوان باشد تا بیست و چندمین فیلم یک کارگردان کارکشته!
Sorry. No data so far.