پنج‌شنبه 01 مارس 12 | 12:39

پازل براندازی و پروژه مقراضی آمریکا

در مجموع عصاره‌ی القائات هر یک از دو جریان فتنه و انحراف در افکار عمومی عبارت است از ناکارآمدی و سیاه‌نمایی از وضع موجود. دقت کنید؛ ادبیات واحد جریان فتنه و انحراف از تشریح وضع موجود اگر چه با ظاهری متفاوت و در نگاه نخست متضاد ارایه می‌گردد اما در حقیقت حامل یک بطن واحد و هدف مشترک، یعنی القای ناکارآمدی و سیاه‌نمایی از کلیت نظام است.


 «۱۰ فرمان براندازی» قطعات پازلی است که هنوز یک برگ آن به طور کامل رو نشده؛ این سناریو اما حاصل دکترینی است که در هر دوره بنا بر سیاست‌های دولت وقت آمریکا نمودی ویژه می‌یافت… فرمان دهم البته حاصل جمع تمامی توان حریف و چکیده‌ای از طرح نوینی است که دشمن با عنوان «پروژه‌ی» مقراضی در انداخته است… ‌

رهبر انقلاب در آخرین سخنرانی خود پیش از انتخابات مجلس شورای اسلامی در ۱۰ اسفندماه، تأکید نمودند: «حساسیت این دوره از انتخابات به این علت است که جبههٔ استکبار همهٔ تیرهای خود را بر ضد ملت ایران، خرج کرده و به تیرهای آخر رسیده است؛ بنابراین مردم باید بایستند و عزم و اراده خود را به رخ دشمن بکشند تا جبههٔ استکبار بداند که در مقابل این ملت نمی‌تواند مقاومت کند.» نوشته پیش رو که تلاشی است برای بازخوانی اقدامات جبههٔ استکبار بر علیه ملت ایران، این بخش از بیانات معظم‌له را بیشتر تبیین می‌کند.

«ما هم‌چنان در جنگیم» و درک چنین واقعیتی است که تکرار و تمرین دشمن‌شناسی را ضروری‌تر می‌نماید. صحنهٔ پیش روی ما بازی‌گردانان و بازیگرانی دارد که برای افول جمهوری اسلامی جنگی تمام عیار، کم صدا، آرام و پیچیده را رقم زده‌اند و به آن ادامه خواهند داد. حتی اگر ما گمان کنیم که جنگی در کار نیست علاوه بر هزاران سند، واقعیت‌های انبوه وجود دارند که چنین رویدادی را تأیید می‌کنند. اکنون دشمن در حال ظرفیت سازی و توانمند سازی مستمر و بی‌وقفه است تا بتواند موجودیت جمهوری اسلامی را به خطر بیافکند.

از سویی آمریکایی‌ها به اقتضای طبیعت تغلب‌گرا و غیر ستیزشان وجود پرچم اسلام را در ایران تاب ندارند و آن را اصلیترین مانع هژمونیک خود می‌پندارند و البته در این تشخیص به خطا نرفته‌اند. از سوی دیگر فرصت‌هایی برای باروری سناریوهای دشمن در داخل بدنهٔ انقلاب وجود دارند که برای حریف «فرصت‌های طلایی» نام گرفته‌اند. ما در جنگی هستیم با یک مدیریت تمام عیار خارجی و زمینه‌های درونی که البته برای دشمن بسیار حیاتی‌اند. آنچه در ادامه با عنوان «۱۰ فرمان براندازی» آمده است، ۱۰ سرفصل اساسی از دکترین براندازی نظام جمهوری اسلامی است. ۹فرمان نخست از این نوشتار به بازخوانی رویکردهای پیشین دشمن در حوزهٔ براندازی نرم پرداخته و نگاهی مستند به اسناد و اعتراف‌هایی دارد که در اثبات دشمنی تمام عیار با نظام جمهوری اسلامی نقشی تعیین کننده دارند. فرمان دهم اما حاصل جمع تمامی توان حریف در شرایط کنونی را به تصویر کشیده و چکیده‌ای از طرح نویی است که دشمن با عنوان «پروژهٔ مقراضی» در انداخته است.

چنانچه بخواهیم به زمینه‌شناسی مقولهٔ دکترین ایالات متحده آمریکا بپردازیم، وضعیت سیاسی ایران در طول سه دههٔ اخیر در زمرهٔ اصلیترین شاخصه‌هایی است که در تدوین استراتژی امنیتی و دفاعی این کشور نقش آفرین بوده‌اند. نوشتهٔ پیش رو به دنبال آن است تا به طور اجمال دکترین براندازی نظام جمهوری اسلامی را در هر دوره بنا بر سیاست‌های دولت وقت آمریکا مورد واکاوی قرار دهد.

اولین استراتژی مهم ایالات متحده تحت عنوان «استراتژی مهار»در دوران حکومت «جرج بوش» پدر تصویب شد. اجرای این استراتژی به دوران ریاست جمهوری بعدی یعنی «کلینتون» نیز رسید. استراتژی مهار با ۶ هدف عمده؛ «کشیدن دیوار آهنین به دور ایران»، «منزوی ساختن کشور»، «وارد ساختن فشارهای خارجی برای فلج کردن اقتصاد»، «گسترش نارضایتی‌های عمومی»، «کاهش پایگاه مردمی نظام و اثبات ناکارآمدی برای نفی تئوری حکومت اسلامی» در دولت بوش پدر به تصویب رسید. ارکان این استراتژی نیز بر تضعیف بنیهٔ مالی و توان ملی ایران، فلج ساختن اقتصاد کشور از راه تحریم‌های همه جانبه و ضربه زدن به مهم‌ترین منابع درآمدی کشور یعنی انرژی نفت و گاز استوار بود. نکتهٔ حائز اهمیتی که در واکاوی استراتژی مهار نمایان می‌شود، شباهت زیاد آن با راهبردهای آمریکا در دوران جنگ سرد برضد اتحاد جماهیر شوروی است. طرح فروپاشی شوروی یک روش استعماری و سلطه‌گرانه بود که مبتنی بر ۴ عامل بنا نهاده شد:

۱. اعمال فشارهای خارجی
۲. کشیدن دیوار آهنین به دور کشور؛
۳. سازمان دهی نیروهای داخلی و هماهنگ ساختن آن‌ها با طرح‌های خارجی؛
۴. مسألهٔ مزدور سازی.

از آنجا که استراتژی‌های اجرا شده در شوروی برای فروپاشی این کشور، خط مشی موفق و برنامه‌ای حساب شده بود و نتایج و کارآیی آن کاملاً برای آمریکا و غرب مطلوب ارزیابی می‌شد، به کارگیری فرمول‌های آن در قبال جمهوری اسلامی منطقی به نظر می‌رسد. اجرای طرح فروپاشی جمهوری اسلامی ایران در دوره‌های «بوش» و «کلینتون» به عنوان گام دوم آمریکا و غرب در منطقه و پس از تجربهٔ موفق شوروی، سابقه‌ای تاریخی را به اذهان متبادر می‌سازد. نفوذ استعمارگرانه و استیلا جویانهٔ غرب، حدود ۹۰ سال قبل نیز توسط استعمار انگلیس در این منطقه طراحی شده و به اجرا درآمده بود. در سال ۱۲۹۹ هجری یک روش مشترک برای سرنگونی نظام‌های حاکم در ایران و ترکیه و ایجاد رژیم‌های تحت سلطهٔ انگلیس طراحی شد. نتیجهٔ این طرح در ایران، سرنگونی حکومت قاجار در اثر کودتای «رضاخان» و «سیدضیاء» بود و در همین ایام «کمال آتاترک» نیز در ترکیه با کودتا بر سرکار آمد.

پافشاری بر مدل «دست نشانده پروری» در کشور ایران تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی مدلی موفق بود. با این وجود اما غربی‌ها به درستی دریافتند که این مسیر به انتهای روشنی نخواهد رسید و بایستی با انقلاب ایران به گونه‌ای متفاوت مواجه شد. در برهه‌ای که استراتژی مهار به سبک مشابه جنگ سرد در فاز سازمان‌دهی فشارهای خارجی و اعمال تحریم‌های شدید برضد جمهوری اسلامی به اجرا درآمد، آمریکا و متحدان غربی‌اش تصمیم گرفتند به عملیاتی کردن بخش مکمل این راهبرد، همت گمارند. لازمهٔ این بخش از اقدام‌های آمریکا و غرب طی کردن مراحل زیر بود:

۱. سازمان‌دهی نیروهای داخلی؛
۲. ایجاد پایگاه‌های مستحکم نظیر مطبوعات وابسته؛
۳. ایجاد تشکل‌های سیاسی همسو؛
۴. متحد ساختن اپوزیسیون؛
۵. تلاش برای ایجاد اتحاد در جبههٔ مخالفان قانون اساسی حول محور شعار حذف اسلامیت از جمهوریت.

این دوران با روی کار آمدن اصلاح‌طلبان و سر دادن شعارهای تجدیدنظر طلبانه در ارکان دولت اصلاحات همراه بود و این مسأله بستری مناسب را برای تحقق راهبردهای یاد شده در اختیار جبههٔ متحد غربی قرار می‌داد. هرچند زمینه سازی برای تحول گفتمان جمهوری اسلامی در یک فرآیند طولانی و از اواسط دههٔ ۶۰ آغاز شده بود. عوامل اجرایی گفتمان استحاله و گردانندگان پروژهٔ تغییر در گفتمان انقلاب، ترکیبی متنوع را شامل می‌شوند که محوریت آن با روشنفکران سکولار بود. نقش اساسی حلقهٔ «کیان» در این بین از برجستگی خاصی برخوردار است.

سیاست‌ها و راهبردهای براندازی از ناحیهٔ غرب:

فرمان نخست: عملیات فروپاشی از درون

عملیات فروپاشی از درون، تشدید اختلاف‌های داخلی و تبدیل آن به مخاصمه‌های فرسایشی است. در همین برهه «زلمای خلیل زاد» مشاور رییس جمهور آمریکا در ایران، عراق و افغانستان و سفیر وقت آمریکا در عراق طی مصاحبه‌ای با «بی. ‌بی. ‌سی»، ایجاد پاره‌ای از تغییرات در سیاست‌های کاخ سفید نسبت به ایران را قطعی اعلام کرد. وی در این مصاحبه اظهار داشت که ایران در معرض خطر اختلاف‌های داخلی است و باید تمامی تلاش‌ها برای بی‌ثبات سازی ایران صورت گیرد. پروژهٔ بی‌ثبات سازی سیاسی جمهوری اسلامی به گونه‌ای مهندسی شد که اصل اساسی «مدیریت هوشمند» و سرمایه‌گذاری بر اقتضائات هر مرحله از شرایط داخلی کشور در آن لحاظ گردد.

در این ارتباط دامن زدن به اختلاف‌های داخلی و تبدیل تفاوت‌های سلیقه‌ای به جنگ درونی و تخاصم‌های فرسایشی با هدف ایجاد تشنج درون نظام حکومتی و در ‌‌نهایت ناکارآمد کردن نظام، هرچند در یک دههٔ اخیر در صدر برنامه‌های مجموعه دستگاه‌های سیاسی، امنیتی، تبلیغاتی و حقوقی غرب قرار گرفته اما این روند طی ۳ سال گذشته با جدیت و شدت تمام برضد جمهوری اسلامی به کار گرفته شد. آنچه که تحت عنوان تقسیم‌بندی جریان‌های سیاسی به مخالف و موافق اصلاحات و قطب‌بندی جامعه به موافق و مخالف دموکراسی و آزادی، دامن زدن به جوّ بدبینی، سوءظن و بی‌اعتمادی میان نیروهای داخل ساختار حاکمیت و ایجاد بحران‌های مختلف برای مشغول کردن کشور و قوای سه‌ گانه حول محور مسایل کم اهمیت مشاهده می‌شود، مجموعه راهبردهایی بود که در این محور قابل تعریف است و اوج آن را در دورهٔ اصلاحات شاهد بودیم. خروجی عملیاتی این سلسله از طراحی‌ها، اقدام‌هایی نظیر تقدیم «لوایح دوقلو» یا «قانون مطبوعات» به مجلس بود که در ‌‌نهایت تضاد داخل حاکمیتی را در سطوح بالا رقم ‌زد.

دومین فرمان: ایجاد گسل میان حکومت و مردم

مقبولیت یک حکومت در نظر ملت‌ها مهم‌ترین پایهٔ اقتدار و امنیت ملی به شمار می‌رود. به عبارت دیگر به هر اندازه که حمایت مردمی از یک حکومت بیشتر باشد، قوت و ثبات سیاسی آن حکومت در بعد داخلی و خارجی به‌‌ همان تناسب بالا خواهد رفت. در راهبرد اتخاذ شده از ناحیهٔ غرب در سال‌های اخیر مجموعهٔ روش‌های نرم برای ایجاد بحران‌های اجتماعی و تمرکز بر مسایل اختلافی و سلیقه‌ای نظیر مسایل قومیتی در ایران همواره موضوعی بوده که با تأکید فراوان دنبال شده است.

فرمان سوم: توهم خواندن توطئه و ایجاد خوش‌بینی افراطی نسبت دشمن

انگیزهٔ اصلی از این گونه تحرکات، کاستن از حساسیت‌ها، تطهیر دشمن و سپس دوست جلوه دادن بدخواهان کشور در اذهان عمومی جامعه است تا به این وسیله هم ارتباطات با بیگانگان و دشمنان خارجی توجیه شود و هم استراتژی و اهداف بدخواهان در محیطی آرام و بدون دغدغه محقق گردد. پایین آوردن سطح حساسیت‌های عمومی نسبت به نیروی مخاصم و پایین آوردن سطح مقاومت ملی دقیقاً‌‌ همان مدلی است که در دوران جنگ سرد توسط آمریکایی‌ها در شوروی رقم خورد. پیشرفت چنین راهبردی شوروی را که روزگاری در آن ارتباط با آمریکایی‌ها جرم محسوب می‌شد به نقطه‌ای رساند که بسیاری از مسؤولان حکومتی و مقام‌های این کشور از سازمان‌های جاسوسی آمریکا پول دریافت می‌کردند.

فرمان چهارم: ایجاد تحیر و تشکیک ذهنی در بین اقشار جامعه به وسیلهٔ حمله به عقاید جمعی آن‌ها

در این راهبرد سعی می‌شود که با طرح حجم عظیمی سؤال، مخاطب در باورهای خود به تردید بیفتد. این مسأله یکی از شیوه‌های متداول در عملیات روانی محسوب می‌شود. به عنوان مثال ارایهٔ یک بارهٔ حجم عظیمی سؤال در خصوص ولایت فقیه یا دفاع مقدس، هدفی جز ایجاد شک و شبهه و در ‌‌نهایت تشکیک ذهنی و سست شدن باورهای عمومی را دنبال نمی‌کند. در این ارتباط مأموریت اصلی و مستقیم، به عهدهٔ رسانه‌ها نهاده شده است.

«اکبر گنجی» به عنوان یکی از تئوریسین‌های گفتمان اصلاحات، فرآیند اصلاحات را در یک مثلث تعریف کرد که سه ضلع آن، بخش تولید کننده، بخش مصرف کننده و در ‌‌نهایت بخش توزیع کننده بود. در این تعریف تولید کننده‌ها‌‌ همان روشنفکران و اساتید سکولار بودند. مطبوعات و کتب نیز در این میان نقش توزیع کننده را ایفا نموده و مصرف کننده‌ها نیز عموما اقشار جوان و دانشجویان بودند. این پروسه دقیقاً‌‌ همان چیزی است که در هدف‌گذاری این محور راهبردی به صورت جدی لحاظ شده است.

«جیمز ولسی» رییس سابق سازمان سیا در میزگردی در واشنگتن در این خصوص تأکید می‌کند: «ما نباید با استفاده از اقدام‌های نظامی وارد ایران شده و با این کار موجب وحدت میان ایرانیان ‌شویم. راه‌های نه چندان علنی نیز برای تأثیرگذاری بر رویدادهای جاری وجود دارد. هم‌اکنون دولت آمریکا طرح‌هایی را برای سرنگونی رژیم ایران در دست دارد که البته امکان شرح جزییات آن در یک جلسهٔ عمومی وجود ندارد. من فکر می‌کنم شرایط ایران در حال حاضر شبیه اتحاد شوروی در اواسط دههٔ ۸۰ است. وقتی من صحبت از تغییر در ایران می‌کنم، منظورم دانشجویان و سردبیران شجاع روزنامه‌هاست. منظورم افرادی است که حاضرند به زندان بروند. منظورم بعضی از ملاهای شجاع قم هستند که حاضر هستند از رژیم انتقاد کنند. اگر ما راهی برای ایجاد رابطه با دولت ایران پیدا کنیم زمانی که برای ایجاد تغییر در ایران نیاز خواهد بود بسیار کمتر از چهل سالی است که برای سرنگونی اتحاد جماهیر شوروی صرف کردیم.»

فرمان پنجم: تبلیغات ضد دینی

طبیعی است که دشمنان جمهوری اسلامی ایران، محور ثبات در این نظام را اسلام می‌بینند. بنابراین برای مقابله با انقلاب اسلامی که از دید آن‌ها یک پدیدهٔ حیرت انگیز تلقی می‌شود، تمام توان خود را به کار گرفته تا با سلاح تبلیغات، از کارآمدی رکن اساسی ثبات در جمهوری اسلامی کاسته شود. رکنی که در قالب آموزه‌های دینی و شرعی تعریف می‌گردد. تحلیل غرب از جایگاه معنویت خواهی در ایران هرچند از حقیقت فاصلهٔ بسیاری دارد اما با این وجود شواهد بسیاری وجود دارد که غربی‌ها را متوجه «معنویت خواهی» مبتنی بر آموزه‌های مکتب تشیع به عنوان نقطهٔ کانونی قدرت نرم جمهوری اسلامی نموده است. از جملهٔ این شواهد، توصیف «فرانسواتوال» در کتاب «ژئوپلیتیک شیعه» است. وی پس از تحلیل وضعیت کنونی شیعه می‌نویسد: «شیعه به قدرتی تبدیل شده است که نمی‌توان با روش‌های سخت افزارانه آن را حذف کرد بلکه در این صورت شیعه مقاوم‌تر می‌شود.» وی در ادامه تأکید می‌کند: «تن‌ها راه از پای در آوردن شیعه، تهی سازی از درون است.»

جمهوری اسلامی ایران با عنوان یگانه کشوری که در مراحل چهارگانهٔ نهضت یعنی جنبش، انقلاب، نظام سازی-مبتنی بر دین- و تمدن سازی وارد فاز تمدن سازی گردیده، اصلیترین رقیب گفتمان مدرنیسم-به مثابه گفتمان مادی‌گرا- محسوب می‌شود. گذران سه دهه از عمر نظام دینی در ایران، روند تثبیت آن را به گونه‌ای تعمیق نموده که مواجههٔ غرب با این گفتمان را مرتب سخت‌تر نموده است. این مقوله بار‌ها از سوی ایدئولوگ‌های مغرب زمین تصریح شده است. از این روست که «مارک پالمر» از مقام‌ها و نظریه پردازان آمریکایی می‌گوید: «جمهوری اسلامی به قدرتی شکست ناپذیر تبدیل شده که با روش‌های سخت نمی‌شود آن را از پای در آورد. تنها راه سرنگونی جمهوری اسلامی فروپاشی از درون است.»

این رویه در رویکردی خصمانه‌تر از سوی «کنت پولاک» استراتژیست مطرح آمریکایی بدین شکل مطرح شده است: «ما با یک قدرت شیطانی روبه‌رو هستیم که ۳۰ سال، ۵ رییس جمهور آمریکا را با شکست مواجه کرده است.»

تمامی این شواهد و بسیاری دیگر، از عزم جزم دشمنان جمهوری اسلامی خبر می‌دهند که سرمایه‌گذاری محوری آن بر دین زدایی و معنویت ستیزی قرار گرفته است. امام خمینی (ره) در این رابطه می‌فرمایند: «برنده‌ترین سلاح، سلاح تبلیغات است»  و غربی‌ها در سست کردن باورهای عمومی نسبت به معارف دینی از سلاح تبلیغات و ابزار رسانه بیشترین استفاده‌ها را در طول این سه دهه برده‌اند

فرمان ششم: تخریب و تضعیف روحانیت و علمای متعهد دینی

«ادوارد شرلی» یکی از مقام‌های سابق سیا و تحلیل‌گر کنونی مسایل راهبردی، در میزگردی که توسط فصلنامهٔ آمریکایی خاورمیانه با حضور چهار مقام آمریکایی و با موضوع اهمیت روابط ایران و آمریکا و تاکتیک‌های مؤثر‌تر برای استحاله و به سقوط کشاندن جمهوری اسلامی ایران ترتیب داده شده بود، تأکید کرد: «کلید اصلی برای ایجاد یک تغییر بنیادین در سیاست‌های ایران، از بین بردن خصوصیات انقلابی رژیم ایران است و این فقط با تحریم اقتصادی به دست نمی‌آید بلکه باید نفوذ روحانیون از بین برود و عقاید انقلابی از درون تهی شود.»

یکی از مسؤولین سابق شورای امنیت ملی آمریکا نیز در یک میزگرد تلویزیونی در واشنگتن به مهم‌ترین اهداف توطئهٔ آمریکا برضد جمهوری اسلامی ایران اشاره داشته و این چنین بیان می‌کند: «برپایی یک شورش مردمی علیه حکومت روحانیون در ایران، بزرگ‌ترین پیروزی است که ایالات متحده علیه تروریست قابل تصور است. من شخصاً بهتر از این چیزی را نمی‌توانم تصور کنم. زیرا ایران الگویی برای اسلام‌گرایان در سراسر جهان است. حکومت ایران یک حکومت دین‌گراست. حکومتی است که بر اسلام حاکم است اگر در شرایط کنونی یک حکومت دین‌گرا در ایران سقوط کند بسیار عالی خواهد شد، زیرا این به تمام جهان نشان خواهد داد که وقتی اسلام‌گرایان به قدرت می‌رسند و نظام مطلوب خود را برقرار می‌کنند، نتیجهٔ کار چه خواهد شد.» ‍

فرمان هفتم: تخریب و تضعیف روانی و اجتماعی از راه اجرای پروژه‌های متعدد عملیات روانی

تشکیلات و اساس نمودار مراکز سازمان‌دهی هدایت و کنترل عملیات روانی در غرب مقوله‌ا‌ی سرّی است و کسی نمی‌تواند ادعا نماید که بر ساختار تشکیلاتی سازمان‌های متولی عملیات روانی در غرب اشراف کامل دارد. اما آنچه که در این محور قابل بیان است، برداشتی عمومی از مجموعه‌راهبردهایی است که در طول سدهٔ اخیر از ناحیهٔ جبههٔ استکبار نسبت به کشورهای مورد تهاجم به کار رفته است. از جمله عوامل دیگر شناسانندهٔ این راهبرد‌ها اعتراف‌های آشکار گردانندگان این سناریوهاست که گاهی به تشریح متدولوژی عملیات روانی به کار گرفته شده برضد حوزه‌های هدف پرداخته‌اند. تجمیع این مجموعهٔ راهبرد‌ها نشان می‌دهد که نوعی انسجام و برنامه‌ریزی آکادمیک بر مبنای اصول روان‌شناسی، مردم‌شناسی، جامعه‌شناسی و مبتنی بر فرهنگ بومی کشورهای مورد آماج، در مراکز امنیتی غرب وجود دارد که خروجی آن در قالب سلسله‌ای از عملیات روانی به اجرا در می‌آید.

در بیان اشاره‌ای تاریخی به سابقهٔ این راهبرد، می‌توان به ۹ آژانس غیر متشکل اعم از نظامی و غیرنظامی منسوب به دولت آمریکا که هدایت و رهبری جنگ‌های روانی برضد دشمنان آمریکا را در جنگ جهانی اول به عهده داشتند، اشاره نمود. سازمان نظاممند و هدفمند عملیات روانی در جبههٔ استکبار بسیار پرسابقه است. در سال ۱۹۵۰م. برای نخستین بار یک سازمان منسجم توسط «هاری ترومن» تشکیل شد که «کمیسیون روان‌شناسی یا استراتژی روانی» نام گرفت. در‌‌ همان برهه دولت ترومن به منظور کسب آمادگی برای اجرای جنگ روانی در کشور کره، پروژه‌ای را به عنوان «نبرد حقیقت» یا «تهاجم عظیم و قدرتمند روانی» با بودجه‌ای معادل ۱۲۱ میلیون دلار تأسیس کرد.

در سال ۱۹۵۳م. این شورا توسط «آیزنهاور» رییس جمهور وقت آمریکا- که معتقد بود «می‌بایست بدون خون ریزی باعث اعمال ارادهٔ آمریکا بر جهان شد» – به کمیتهٔ دایمی عملیات روانی تبدیل شد. از آن زمان تا کنون، سازمان‌های عملیات روانی- تبلیغاتی آمریکا با توسعه‌ای روز افزون همواره به عنوان یکی از بازوهای اصلی آن کشور در جنگ و صلح عمل کرده‌اند. در مدل بومی این عملیات روانی برضد جمهوری اسلامی به نظر می‌رسد که چند محور به طور عمده دقیقاً از روز بعد از ۲۲ بهمن سال ۵۷ به این سو در دست اقدام است. به طور کلی آمریکا برضد جمهوری اسلامی ایران ۵ هدف استراتژیک روانی دارد که در سه دههٔ گذشته همواره ثابت باقی مانده است. البته در مقاطع مختلف به تناسب ماهیت و وزن متغیر‌ها به لحاظ نوع، حجم، تنوع تاکتیک و تنوع استراتژیک می‌توان تفاوت‌هایی را شاهد بود. در یک بررسی فرآیندی، اهداف استراتژیک روانی و اجتماعی آمریکا برضد جمهوری اسلامی در حوزهٔ داخلی و خارجی بدین ترتیب هستند:

۱. ارایهٔ چهره‌ای مخوف از اسلام و جمهوری اسلامی در نزد افکار عمومی جهان و به خصوص غرب در چارچوب پروژهٔ اسلام هراسی و شیعه هراسی؛
۲. ترسیم ایران به عنوان محور شرارت در منطقه و جهان؛
۳. ناکارآمدی دین در ادارهٔ جامعه و القای چالش مشروعیت؛
۴. ارایهٔ تصویر آرمانی از ارزش‌های آمریکایی و لیبرال دموکراسی آمریکا؛
۵. تلقین بروز اجماع جهانی برضد ایران؛

محورهای یاد شده دارای دو سطح از هدف گذاری در حوزهٔ داخلی و بین‌المللی هستند که از نوعی پیوستگی برخوردار می‌باشند، بدین ترتیب که همزمان با اجرای این پروژه، حجم عمده‌ای از تضعیف روحیهٔ اجتماعی و ارتباطی ملت ایران در عرصهٔ داخلی و جهانی دنبال می‌شود. به بیان دقیق‌تر تضعیف باورهای عمومی و در مجموع ارادهٔ عمومی ملت به صورت هم‌عرض در همهٔ محور‌ها در حال پیگیری است.

از دیگر ابزارهای مؤثر و کارآمد در جنگ نرم، به راه انداختن نبرد رسانه‌ای بین دو کشور متخاصم است که در بسیاری از موارد نتایج غیرقابل باور و شگفت‌انگیزی را در پی دارد. شاید اغلب مردم درکی صحیح نسبت به وسایل ارتباط جمعی به خصوص رادیو و تلویزیون نداشته باشند و به آن‌ها به دیدهٔ ابزار سرگرمی بنگرند. اما باید توجه داشت که امروزه نقش رسانه‌ها در دنیای کنونی تقریباً بی‌بدیل و منحصر به فرد است. رسانه‌ها توانسته‌اند با تمام وجوه به زندگی انسان پیوند خورده و در واقع به عنوان عضوی از خانواده، خود را در تمامی ابعاد زندگی فردی و اجتماعی انسان‌ها پررنگ نمایند.

صهیونیست‌ها در سال ۱۸۹۷م. در اولین کنگرهٔ جهانی صهیونیسم که در شهر «بال» سوئیس تشکیل شده بود، آشکارا اعلام کردند که ما هنگامی در تشکیل دولت اسراییل موفق خواهیم شد که بر ابزارهای تبلیغاتی و مطبوعاتی جهان تسلط داشته باشیم. از این روست که مشاهده می‌شود «رابرت مرداک»، عمده رسانه‌های مادر را در اختیار گرفته و به خدمت صهیونیست بین الملل در آورده است. کار ویژهٔ دیگر رسانه‌ها که سرمایه‌گذاری آمریکا و رژیم صهیونیستی را بر آن ضروری‌تر نموده است، نقش کلیدی رسانه در تفوق نظامی است. در برتری‌های نظامی همیشه رسانه‌ها اعم از تلویزیون، فیلم، رادیو و روزنامه مهم‌ترین ابزار این مأموریت به شمار می‌رود.

«الوین تافلر» در نظریه‌پردازی نقش رسانه‌ها در فرآیند عملیات روانی می‌گوید: «عرصهٔ نبرد فردا را گسترهٔ فرستنده و رسانه‌ها، پیام‌گیران و پیام‌سازان شکل می‌دهند. به نظر کار‌شناسان، انقلابی که در زمینهٔ تکنولوژی ارتباطات رخ داده است، باعث شد که دسترسی افکار میلیون‌ها انسان و تأثیرگذاری بر آن‌ها آسان شود و همین سهولت دسترسی است که میزان تلفات را در این جنگ ارتباطی در قیاس با نبردهای نظامی گسترده کرده است. به عبارت بهتر وسایل ارتباطی از گلوله‌های سلاح‌های جنگی بسیار مرگ‌بارترند.

چنانچه مروری بر سوابق نبردهای سدهٔ اخیر بیندازیم، نقش ویژهٔ رسانه‌ها در آن خودنمایی می‌کند. بعد از افشای پروژهٔ «دلتا»، خبرگزاری «رویترز» در اعترافی بزرگ اذعان کرد که دولت بوش قصد گسترش پخش برنامه‌های ماهواره‌ای تلویزیونی زبان فارسی را داشته و در همین راستا، رادیو آمریکا بنا دارد ظرف چند ماه آینده برنامهٔ ۳۰ دقیقه‌ای خود را به برنامهٔ ۴ ساعتهٔ پخش اخبار و اطلاعات در مورد ایران افزایش دهد. بعد‌ها فاش شد که طرحی سرّی در ایالات متحده به تصویب رسیده که بر مبنای آن باید شبکه‌های متعدد رادیو، تلویزیونی برای ایران تدارک دیده می‌شد و پیام‌ها با پیشرفته‌ترین تکنولوژی‌های روز به دست مردم ایران می‌رسید. از این رو براساس همین طرح تنها در مرحلهٔ اول از سوی دولت آمریکا ۳ میلیون دلار کمک مالی برای تأسیس حزب، سندیکا و کانال‌های تلویزیونی هوادار دموکراسی در اختیار مخالفان رژیم جمهوری اسلامی قرار گرفت و در پی آن به سرعت شاهد گسترده شدن و تنوع و تکثر رسانه‌های فارسی زبان بودیم که توسط جریان اپوزیسیون اداره می‌شد.

فرمان هشتم: شکل‌دهی دو قطبی‌های شدید اجتماعی و فرهنگی

در واقع ایجاد دو انگاری متضاد در میان تودهٔ مردم یکی از روش‌های مورد تأکید در انقلاب­های رنگی است. این قطب‌بندی در حقیقت برای ایجاد تخاصم میان مردم و تشکیل نوعی فضای نزاع داخلی بوده و در چارچوب شکل‌دهی اقلیت یا اکثریت ناخشنود و عصبی بروز و ظهور می‌کند. رو در رو قرار دادن مردم با مردم و ایجاد قطب‌بندی در میان آن‌ها برای شکستن بسیاری از هنجارهای مورد توجه جامعه و عبور از خطوط مورد احترام در زمینهٔ تکریم‌های عمومی و شکستن تابوهای از قبل مقدس از جمله اهداف پروژهٔ براندازی با استفاده از این راهبرد است.

یکی از روش‌های پیچیده‌ای که آمریکایی‌ها از آن برای ایجاد یک جامعهٔ چندقطبی و در تناقض استفاده نمودند گونه‌ای استراتژی است که عموماً در برهه‌های معطوف به انتخابات و پس از آن به کار می‌رود. در این روش ‌آن‌ها تلاش می‌کنند تا با زیر سؤال بردن رأی گروهی از آحاد مردم و تظاهر کردن به نابودی نتایج آرای آن‌ها توسط هیأت حاکم، خود را هم‌سو با یک گروه از مردم نشان داده و اعتماد عمومی را نسبت به هیأت حاکمه از بین ببرند. در مجموع، این راهبرد به شکل‌گیری نوعی دوقطبی در فضای اجتماعی می‌انجامد که مبنای آن اعتمادزایی و مشروعیت‌زدایی است. در این میان عده‌ای از مردم، نظام حاکم را امانت‌دار فرض می‌کنند و عده‌ای نسبت به امانت‌داری آن بی‌اعتمادند. در نتیجه یک جامعهٔ چندقطبی و پر از تناقض به وجود می‌آید که از این پس آمادهٔ هر نوع انفجار از درون خواهد بود. این پروژه، در فتنهٔ ۸۸ کلید خورد و آمریکایی­‌ها تمام تلاش خود را برای به نتیجه رساندن آن معطوف داشتند.

دستیار سابق وزارت خزانه‌داری آمریکا در این رابطه می‌گوید: «در صورتی که از نقطه نظر عاقلانه به انتخابات ایران بنگریم باید از ایرانیان پرسید که اگر کشور شما از سوی آمریکا و رژیم صهیونیستی به طور مداوم تهدید به جنگ و یا حتی حملهٔ هسته‌ای شود، آیا شما ترجیح می‌دهید که بهترین مدافع خود را‌‌ رها کنید و کسی را انتخاب کنید که از سوی آمریکا و اسراییل ترجیح داده شده است؟»  وی سپس خطاب به مدعیان تقلب در انتخابات ایران می‌گوید: «آیا شما باور می‌کنید که مردم ایران به کسی رأی داده باشند که ایران را به کشوری تبدیل کند که تحت نفوذ آمریکا باشد؟»

مجلهٔ آمریکایی «امریکن فری پرس» در گزارشی به قلم دکتر «رافائل جانسون» با اشاره به تحولات بعد از انتخابات ریاست جمهوری دهم در ایران می‌نویسد: «از زمانی که سیا کودتای شاه علیه محمد مصدق در سال ۱۹۵۳م. را حمایت کرد، این سازمان در تلاش‌ها برای تأثیرگذاری در دولت ایران دخیل بوده است. اما امروز میرحسین موسوی، مخالف احمدی‌نژاد در حال کشمکشی است تا به وسیلهٔ اسراییل و آمریکا به مقام ریاست جمهوری نایل شود.»

و اما بخشی از این فرآیند، با پروژهٔ دو قطبی‌سازی در حوزهٔ فرهنگی و اعتقادی در داخل کشورمان قابل تطبیق است. اتفاق‌هایی که در دوران اصلاحات و پس از آن از سوی جریان انحراف شاهدش بودیم در این زمره­اند. در این پروژه، سلسله‌ای از شاخص‌ها، تعاریف و المان‌های نو و تابوشکنانه در حوزهٔ فرهنگی ارایه می‌شود که برضد باورهای تثبیت شدهٔ اعتقادی بوده و افکار عمومی را با یک سلسله تعریف جدید مواجه می‌کند. تعاریف جدیدی که از جنس ساختارشکنی و تابوشکنی هستند. روند دین ستیزانه نشریات دوران اصلاحات و انتشار ویژه­نامه‌هایی نظیر «خاتون» در این مسیر قرار دارند. هم‌چنین فضاسازی فراگیری که در دوران اصلاحات از ناحیهٔ مطبوعات و جریان روشنفکری نسبت به معارف بنیادین دینی و معرفتی ترتیب داده شده بود از همین جنس بود که در ‌‌نهایت دو قطبی مشهودی را در صحنهٔ اجتماع شکل داد.

در این ارتباط می‌توان به اظهارنظرهای هتاکانهٔ «هاشم آقاجری» در قالب طرح موضوع پروتستانیزم اسلامی اشاره کرد که در خلال آن نوعی نهضت اصلاح‌گری دینی در تقابل با نظام فقاهتی مطرح شده و توهین‌هایی برضد مراجع و فق‌ها به همراه داشت. این فضا در مجموع گونه‌ای کنش اجتماعی گسترده در سطح کشور را رقم زد. همین فضا در مقطع کنونی نیز از ناحیهٔ جریان موسوم به انحراف مشاهده می‌شود. سلسله و زنجیره‌ای از دوقطبی‌ سازی‌های فرهنگی که با ارایهٔ تعاریفی جدید از مفاهیم بنیادین اعتقادی نظیر مقولهٔ حجاب -در نشریهٔ خاتون-، حوزهٔ موسیقی، نسبت ملیت و مذهب در ایران، تحدید قانون به نفع آزادی و تقدم و تأخر و اولویت و ارجحیت هر یک از این دو بر یک‌دیگر مطرح می‌شود، در واقع در راستای همین محور و با هدف ایجاد جامعه‌ای پر از تناقض صورت می‌گیرد.

فرمان نهم: تنوع در تاکتیک­های تخریب بنیان‌های فرهنگی

شامل اقسامی از تاکتیک­های مؤثر در تخریب بنیان‌های فرهنگی مردم است. این روش‌ها براساس ذات و ماهیت فرهنگی خود، آرام و خزنده هستند و در برخوردهای سطحی، حساسیتی را برنمی‌انگیزند؛ ضمن آن‌که درک سازمان‌دهی پنهان مجریان آن‌ها به راحتی امکان‌پذیر نیست و‌گاه بسیار دشوار می‌نمایاند. در سال‌های اخیر نفوذ سازمان یافتهٔ پیاده نظام حوزهٔ تهاجم فراگیر فرهنگی در حوزه‌های گوناگون به مراتب فرا‌تر رفته و ابعادی بس گسترده یافته است. با این وجود اما حساسیت‌های لازم و تدابیر مدبرانه و کارسازی جز از ناحیه رهبر معظم انقلاب در این خصوص صورت نپذیرفته است.

تهاجم فرهنگی از دیدگاه تئوری‌های استراتژیک نیز جایگاهی ویژه دارد تا آن‌جا که ساموئل هانتینگتون، در نظریه جنگ تمدن‌ها آیندهٔ جوامع انسانی را حاصل برخورد فرهنگ اسلامی و غربی می‌داند. بر همین اساس تلاش استراتژیست‌های غربی، پیشاهنگی در جنگ فرهنگی علیه، اسلام است تا پیش از رویارویی نهایی، جنگ به نفع غرب رقم خورده باشد.

این جنگ ۲ گروه مخاطب را به خود اختصاص داده است؛ گروه اول شامل مخاطبان خاص تهاجم فرهنگی هستند که به طور عمده جوانان و قشرهای تحصیل کرده، اعضای آن را تشکیل داده‌اند و گروه دوم، توده‌های مردم به عنوان حامیان اصلی نظام اسلامی می‌باشند. این راهبرد شامل ۵ سرفصل است:

– گسترش ابتذال و لمپنیسم در جامعه
-تغییر ذائقه فرهنگی جامعه
-جابجایی ارزش ها
-ترویج سبک زندگی غربی به جای مدل اسلامی- سنتی
-گسترش اباحه‌گری و سست کردن نظام خانواده

۹ فرمانی که از نظر گذشت حاوی راهبردهای کلان غرب با هدف فروپاشی ساختار نظام جمهوری اسلامی ایران بود که قدمتی به طول سه دهه را با خود به همراه دارد. اکنون اما سخن از اجرای پروژه‌ای است که در «دهمین فرمان براندازی» جای گرفته است و عصاره‌ای از ۹ فرمان قبلی را در خود جای داده است. سخن از حاصل جمع راهبردهایی است که پس از آزمون و خطاهای بسیار اکنون به نقطهٔ عطف تعیین کننده‌ای رسیده‌اند و بایستی شرایط موجود جمهوری اسلامی را در گذرگاه پرخطر کنونی دگرگون سازند تا سرفصل تحولات جهانی را که اکنون «بیداری اسلامی» مطلع آن را شکل داده است در نقطهٔ مبدأ یعنی «ایران اسلامی» مهار کرده باشند. از این منظر فرمان دهم حالتی ویژه و اهمیتی صد چندان خواهد داشت؛ از این‌رو در این فصل برآنیم تا ابعاد دهمین فرمان که آن را «پروژهٔ مقراضی» نام نهاده‌ایم، واکاوی نماییم. در شرایط فعلی دو استراتژی کلان توسط دشمن در حال تعقیب است:

۱. استراتژی حداقلی برای تغییر رفتار نظام با استفاده از دو ابزار

– تهاجم به باورهای دینی و سرمایه‌های ملی؛
ـفشارهای بین‌المللی از راه متنوع سازی ابزارهای فشار و در ‌‌نهایت تلفیق فشار‌ها و اعمال هم زمان آن‌ها.

۲. استراتژی حداکثری تغییر ساختار و فروپاشی از درون

تحقق این دو راهبرد به سه شیوه و از سه کانال در حال انجام است:

– تشدید تحرکات گروهی و گروه‌های تندروی مذهبی؛
-افزایش تحرکات جامعهٔ شبکه‌ای؛
-تشدید تحریم برای فراگیر کردن اعتراض‌های اجتماعی.

در شرایط فعلی پروژه‌ا‌ی منسجم و هماهنگ و طراحی شده از بیرون در حال اجراست که از دو ابزار درونی بهره می‌برد. پروژه‌ای مقراض گونه که بناست طی آن ثبات سیاسی و حاکمیت سیاسی در ایران با محوریت ولایت فقیه مورد تهاجم واقع شود. دو محور مورد اشاره یعنی جریان انحرافی و جریان فتنه، علی‌رغم داشتن واگرایی ظاهری و کنش متقابل، دارای منشأ بیرونی مشترک و هدف‌گذاری یکسان بوده و در مجموع جهت‌گیری‌های آن‌ها به شکلی هم‌گرا قابل تعریف است. این راهبردهای همسو و محورهای مشترک به شرح زیر قابل تحلیل است:

۱. ترویج تساهل و تسامح برای کم رنگ نمودن ارزش‌های دینی؛

۲. ترویج اسلام منهای روحانیت و چالش با حوزه‌های علمیه؛

۳. ایجاد خدشه در آرمان‌های استکبارستیزانه و ضدآمریکایی نظام؛

۴. تضعیف ولایت فقیه و جایگاه رهبری از راه انجام نافرمانی‌های حاکمیتی؛

۵. تلاش برای فروپاشی اصول‌گرایی و جریان‌های سیاسی حامی نظام؛

۶. به هم ریختن مرزهای خودی و غیرخودی از راه ارتباط چراغ خاموش با بیگانگان؛

۷. القای وجود حاکمیت دوگانه؛

۸. مولوی و ارشادی قلمداد کردن فرامین رهبری؛

۹. تلاش برای قابل تفسیر نشان دادن بیانات رهبری در موارد مختلف و در مجموع مصادره به مطلوب نمودن فرمایشات ایشان؛

۱۰. تلاش برای تخریب ستون‌های حمایتی نظام مانند روحانیت، بسیج، سپاه و مرجعیت؛

۱۱. تلاش برای امتیازگیری‌های کلان از نظام؛

۱۲. پیگیری سیاست‌های مشکوک و منفعلانه در عرصهٔ سیاست خارجی؛

۱۳. اتخاذ رویکرد منفعلانه در قبال تحولات منطقه؛

۱۴. گفتمان‌سازی غیر همسو با گفتمان رهبری.

سناریوی مد نظر به‌گونه‌ای طراحی شده است که با دوگانه نمایی و متفاوت نشان دادن عملکرد و هدف‌گذاری جریان فتنه و انحراف در شرایط حاضر موجبات فریب افکار عمومی را فراهم ساخته و اجرای مجموعه راهبردهای چهارده گانهٔ بالا را با نوعی تسهیل و فریب دستگاه‌های نظارتی-برای برخورد دیرهنگام با این پروژهٔ مشترک- رقم زنند.
تدارک پروژهٔ مقراضی بدین ترتیب است که اگر دو محور عملیاتی این طرح- فتنه و انحراف- با دو رویکرد متضاد و به ظاهر مخالف در مقام معارضه و مخالفت با نظام جمهوری اسلامی ایران در آیند، تاحدی سنسورهای نظام را در شناسایی و کشف این دو جریان دچار تأخیر و تعلل خواهند کرد و طبیعتاً این مسأله موجب خواهد شد تا برخورد مقتضی از سوی نظام مقداری به تأخیر افتد. گذشته از آنکه در این گیر و دار تشویش در اذهان هواداران هر یک از این جریان‌ها نیز هزینه‌هایی را برای نظام به همراه خواهد داشت. در این چارچوب هر یک از این دو جریان با استفاده از ابزارهای زیر درصدد همراه سازی مردم با خود هستند:

اول، بزرگ‌نمایی نیازهای روزمرهٔ مردم؛

دوم، تلاش برای در اختیار گرفتن کنترل آستانهٔ تحمل مردم؛

سوم، معرفی خود به عنوان منجی اقتصادی و ایجاد هراس در تودهٔ مردم؛

بدیهی است که این سه محور همواره در الگوی عمل هر دو جریان فتنه و انحراف قابل مشاهده است. یکی سیاست‌های موجود اقتصادی را ضعیف ارزیابی کرده، بر وجود بحرانی فراگیر تأکید نموده و مدعی می‌شود که در زمان دولت قبل سیاست‌ها اصولیتر بوده و منافع عمومی را در بر داشت و البته مراکز خاص و متصل به قدرت! بحران آفرینی کرده و مانع از به ثمر نشستن طرح‌های دولت بوده‌اند. دیگری اما علت به انجام نرسیدن سیاست‌های اصولی خود را توطئه‌ها، مخالفت‌ها، سنگ‌اندازی‌ها و در مجموع دست‌های آلودهٔ پشت پرده می‌داند که اساساً در تضاد با منافع عمومی و به دنبال تأمین منافع شخصی و گروهی محافلی خاص و متصل به مراکز قدرت! می‌باشد.

در مجموع عصارهٔ القائات هر یک از این دو جریان در افکار عمومی عبارت است از ناکارآمدی و سیاه‌نمایی از وضع موجود. دقت کنید؛ ادبیات واحد جریان فتنه و انحراف از تشریح وضع موجود اگر چه با ظاهری متفاوت و در نگاه نخست متضاد ارایه می‌گردد اما در حقیقت حامل یک بطن واحد و هدف مشترک، یعنی القای ناکارآمدی و سیاه‌نمایی از کلیت نظام است.

چهارم، حرکت در چارچوب‌های دینی غیرفقاهتی؛

این شیوه هم از جانب جریان روشنفکری سکولار دنبال می‌شود و هم در دستور کار جریان انحراف قابل جست‌وجو است.

پنجم، اتخاذ سیاست تساهل و تسامح به صورت افراطی؛

مصداق بارز این مسأله سیاست‌های فرهنگی موجود در بخش‌های کتاب، مطبوعات، سینما و… است.

ششم، ابراز علاقهٔ جدی برای ایجاد رابطه با آمریکا و بلکه رقابت در این خصوص؛

هفتم، تلاش برای منحصرکردن ارتباط گیری مستقیم با مردم؛

هشتم، مظلوم نمایی و دو قطبی سازی فضا؛

نهم، ایجاد بحران‌های ساختگی و متناوب در سطح افکار عمومی؛

در توضیح این بخش اشاره به این موضوع ضروری است که القای وجود هر ۹روز یک بحران از سوی خاتمی در دولت اصلاحات، در شرایط کنونی به شکلی جدی‌تر از ناحیهٔ تریبون‌های جریان انحراف در حال طرح است.

دهم، القای عدم سلامت بخش‌های گوناگون حاکمیت و تهدید به افشاگری در خصوص بخش عمده‌ای از ساختار آن.

جریان فتنه و انحراف در بخشی دیگر از پروژهٔ مشترک خود، برای جذب نخبگان نیز روش‌های زیر را در دستور کار دارند:

۱. اصرار بر مخالفت با ولی فقیه. گواه این مدعا سند تأملات راهبردی جبههٔ مشارکت است که در آن بر مخالفت‌های پی در پی تأکید شده بود. این مسأله با نوعی مهندسی معکوس در عملکرد ۲ سالهٔ جریان انحراف قابل شناسایی است؛

۲. شکستن تابوی استکبارستیزی؛

۳. تأکید افراطی بر ملی‌گرایی ایرانی؛

۴. تأکید بر نوعی شبه مدرنیزم کاذب و دروغین با این شعار که مردم باید خوب زندگی کنند؛

۵. بحران سازی برای ناکارآمد نشان دادن ساختار حاکمیت؛

۶. تأکید بر بی‌نیازی جامعه به روحانیت؛

۷. گرایش به سیاست‌های غربی؛

۸. ایجاد هراس در نخبگان از این حیث که آن‌ها دیگر نقشی در ادارهٔ امور کشور نخواهند داشت.

این دو جریان در آستانهٔ انتخابات مجلس نیز براساس راهبردهای پیش‌گفته اشتراکاتی دیگر در هدف‌گذاری‌های خاص خود برای مجلس داشته‌اند:

۱. ایجاد حس بی‌اعتمادی در مردم نسبت به نظام؛

۲. ایجاد شکاف میان نظام و نخبگان؛

۳. کم رنگ کردن شکاف میان خودی و غیرخودی؛

۴. بازی با کارت تشکل‌های انقلابی؛

۵. هدایت اعتراض‌های سیاسی- اجتماعی به جانب حاکمیت نه افراد؛

۶. ایجاد جنگ سیاسی و رسانه‌ای دربارهٔ همه چیز؛

۷. بهره‌گیری از مفاهیم دو پهلو و لغزنده در عرصهٔ سیاسی؛

۸. طرح بازی‌های موازی برای زمین‌گیر کردن ظرفیت‌های اصول‌گرایی.

راهبردهای جداگانه و به تفکیک این دو جریان در خصوص انتخابات آینده به شرح زیر است.

جریان فتنه:

۱. بستن پروندهٔ فتنه: تلاش برای عادی‌سازی شرایط و اجرای پروژهٔ بازگشت به نظام و فراموشی گذشته؛

۲. استفاده از تاکتیک مظلوم ‌نمایی؛

۳. تنزل دادن بحث فتنه به درگیری در داخل نظام؛

۴. یارگیری از ناراضیان سیاسی.

جریان انحرافی:

۱. شکستن دیوار قاطعیت نظام؛

۲. تداوم چالش‌آفرینی در حاکمیت؛

۳. ایجاد شکاف گفتمانی در نظام جمهوری اسلامی؛

۴. توسعه قدرت درون نظام؛

۵. استحاله رفتار حاکمیت در بخش‌های حساس؛

۶. انتقال چالش‌ها از فاز سیاسی به فاز اجتماعی.

 

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.