نمایش گشت ارشاد بالاخره در سالنهای سینمای تهران به پایان رسید. سعید سهیلی کارگردان گشت ارشاد به بهانه متوقف شدن اکران فیلماش، نامهای نوشته و برای کافه سینما فرستاده است. سهیلی نوشته است:
– آقای امام جمعه شما نخستین امام جمعهای بودید که علیه فیلم من سخنرانی کردید و مهمتر اینکه امام جمعهٔ شهر من هستید. شهری که سالها در آن زندگی و فعالیت اجتماعی کردهام. شهری که…
– آقای رئیس شاید شما که امروز بر صندلی ریاست سازمان تبلیغات اسلامی تکیه زدهاید امثال من را نشناسید یا دلتان نخواهد که بشناسید. اما اگر دلتان خواست، میتوانید…
– آقای شهردار بدون شک برگزاری بزرگداشت برای هنرمندان، ساختن مجسمهٔ آنها و گرفتن عکس یادگاری با ایشان، افتتاح موزه و نمایشگاههای هنری، سالنهای تئاتر و پردیسهای سینما، و صد البته اختصاص قطعهای از بهشت زهرا به هنرمندان، شرطِ لازم برای آرایش وجههٔ یک شهردار هنردوست و هنرمندنواز است، اما…
– آقای وزیر شما به عنوان عالیترین مقام فرهنگی ـ هنری این مرز و بوم بزرگوارانه عمل کردید. نمیتوانم از نجابت و انصاف شما در برخورد با اثر سینماییام چشم بپوشم. نمیتوانم شجاعت شما را در ایستادن پای این فیلم مقابل تمام فشارها و شانتاژهای قانون شکنان ستایش نکنم. اما دریغ و افسوس که از این ایستادگی نتیجهای حاصل نشد. حقیقت تلخ و انکارناپذیر…
– آقای انصار به این دلیل «آقای انصار» خطابت میکنم که نمیدانم پُشت این چهرهای کهگاه و بیگاه بروز و ظهور میکند دقیقاً کیست و مرامش چیست! پیر است یا جوان. خام است یا پُخته. کم سواد است یا بیسواد. جبهه دیده است یا جبهه ندیده. اما این را خوب میدانم که…
– آقای تهیه کننده، آقای کارگردان، آقای بازیگر، آقای تدارکاتچی، آقای همکار؛ آگاه باش که امروز نوبت من بود، فردا نوبت شماست! گرچه اقلیتی نه چندان منسجم از شما در نکوهش و تقبیح این قانون شکنی سخن سر دادید، مصاحبه کردید، موضع گیری کردید، همدردی کردید. اما بخش عظیمی از شما سکوت مرگباری داشتید. شما که…
متن کامل نامه را بخوانید
بنام اول هنرمند عالم هستی…
گمان میکنم حالا که غائلهٔ اکران «گشت ارشاد» خاتمه یافته و قیل و قالها فروکش کرده؛ حالا که تنور اعتراضهای خودسرانه از گرما افتاده و سفرهٔ تهمتهای ناروا برچیده شده؛ حالا که بعضیها با پایین کشیدن غیرقانونی فیلم من چنان نفس راحتی کشیدهاند که گویی بیرق کُفر به زیر آمده است؛ شاید زمان مناسبی باشد که فارق از آن «هیاهوی بسیار» با چند نفر چند کلام حرف حساب بزنم. حرفهایی که گفتنش زبان میسوزاند و نگفتنش مغز استخوان.
آقای امام جمعه
پیش از همه، روی سخنم با شماست. آقای «علم الهدی»؛ روی سخنم با شماست، نه با امام جمعه تهران. چون شما نخستین امام جمعهای بودید که علیه فیلم من سخنرانی کردید و مهمتر اینکه امام جمعهٔ شهر من هستید. شهری که سالها در آن زندگی و فعالیت اجتماعی کردهام. شهری که افتخار آشنایی و همنشینی با بزرگانش را داشتهام. بزرگانی چون «آیت الله طبسی»، «آیت الله نوقانی»، «آیت الله مروارید»، «آیت الله فلسفی»، «آیت الله صفایی»، «آیت الله آقا شیخ ابولحسن شیرازی» و حتی عرفایی چون «میرزا جواد آقا تهرانی» و «مولانا قندهاری»، و شهدای عالی رتبهای چون شهید «هاشمینژاد» و شهید «کامیاب» و شهید «موسوی قوچانی». بزرگانی که افتخار میکنم بگویم خیلیهاشان من را به اسم کوچک صدا میزدند. شهید هاشمی نژادی که افتخار میکنم بگویم نعش پاره پارهاش را در آغوش کشیدهام. اما… افسوس و صد افسوس که در طول انقلاب و همرکابی با این بزرگان هیچگاه نه نامی از حضرت عالی شنیدم و نه سعادت دیدارتان نصیبم شد. در حقیقت، این ابهام بزرگ ذهن من و شاید همهٔ مردم شهرم را میآزارد که در آن سالهای سرنوشت ساز انقلاب شما کجا تشریف داشتید؟! به کدام بیت رفت و آمد داشتید و با چه کسانی نشست و برخاست میکردید که هیچ وقت نامی از شما در میان نبود.ای کاش من و شما یک بار هم که شده در آن روزگار به هم برمی خوردیم! در آن صورت شاید امروز اینقدر با هم بیگانه نبودیم و زبان همدیگر را بهتر میفهمیدیم!… نمیدانم در این مورد باید برای خودم متأسف باشم یا برای شما!…
آقای رییس
شاید شما که امروز بر صندلی ریاست سازمان تبلیغات اسلامی تکیه زدهاید امثال من را نشناسید یا دلتان نخواهد که بشناسید. اما اگر دلتان خواست، میتوانید از آقایان «زم» و «سیدآبادی» (رییس سابق تبلیغات اسلامی خراسان) بپرسید که اتفاقاً خیلی خوب از سوابق من آگاهند. میدانند که من مؤسس حوزه هنری خراسان و هشت سال مدیرش بودم. همان حوزه هنری که اشخاصی مثل هنرمند جانباز «حسین نوری» یا نویسنده فقید «احمد زارعی» در آن فعالیت کردند. و البته خیلیهای دیگر که پاتوقشان آنجا بود. «داود کیانیان»، «جواد اردکانی»، «مصطفی محدثی»، «مجید نظافت»، «علیرضا غزوه»، «احمد عزیزی» و…. القصه؛ من هشت سال با کمترین امکانات و حقوق هرچه در توانم بود در آن عرصهٔ فرهنگی ـ هنری انجام دادم و هرگز منتظر پاداش نبودم. اما «جناب رییس»، اگر برخورد امروز شما با فیلم من پاداش آن فعالیتها و خدمت هاست، با افتخار میپذیرم! اما چه پاداش تلخی! و اگر جز این است و فیلم من قربانی تسویه حسابها و اختلاف سلیقهها و حب و بغضهای شما با دیگران شده است شما را به پاداش تلخ روزگار و سرنوشت بشارت میدهم که البته و صد البته خدایی هم هست….
آقای شهردار
شاید بهتر باشد سخنانم با شما را به دو بخش تقسیم کنم. گلایهٔ فرهنگی ـ هنریام را به «جناب آقای دکتر قالی باف» بگویم و درددل شخصیام را به «حاج باقر». همان حاج باقر که از سالهای دور میشناسمش. البته شما را نمیدانم. راستی شما هم هنوز حاج باقر را میشناسید؟!
جناب آقای دکتر قالی باف. بدون شک برگزاری بزرگداشت برای هنرمندان، ساختن مجسمهٔ آنها و گرفتن عکس یادگاری با ایشان، افتتاح موزه و نمایشگاههای هنری، سالنهای تئاتر و پردیسهای سینما، و صد البته اختصاص قطعهای از بهشت زهرا به هنرمندان، شرطِ لازم برای آرایش وجههٔ یک شهردار هنردوست و هنرمندنواز است، اما قطعاً شرطِ کافی نیست. صاف و بیپیرایه بگویم: همراهی شما با حرکات غیرقانونی و خودسرانهٔ جریانی بیمنطق علیه آثار هنری بسیار دور از انتظار جامعهٔ هنرمندان بود. از شمایی که میخواستید و شاید پس از این هم بخواهید بر کرسی ریاست جمهوری این مملکت تکیه بزنید و حافظ قانون باشید. مطمئن باشید این تصمیم غیرقانونی شما و همکارانتان به این زودی از ذهن خانوادهٔ سینما زدوده نخواهد شد.
و اما حاج باقر عزیز. من و شما تجربهای مشترک داریم. تجربهای مشترک از دورانی شریف و رفقایی که خود مظهر شرافتاند. بزرگانی که اگر سیاههشان را بنویسم مثنوی هفتاد من کاغذ میشود. اکتفا میکنم به ذکر نام «بابانظر»، «بابارستمی»، «ابولفضل رفیعی»، «حسن آزادی»، «مهدی میرزایی» و از حاضرین و ناظرین «عباس شاملو»، «سید هاشم دُرچهای»، «هادی سعادتی»، «حاج ماشالله آخوندی» و «برادر اسماعیل». صادقانه معتقدم شرط انصاف این است که به احترام آن زندگان و این زندگان کمی بیشتر ملاحظهٔ همدیگر را بکنیم و حداقل پیش از محکوم کردن یکدیگر فرصت کوتاهی برای دفاع بدهیم. البته اگر هنوز مراممان مرام «بابانظر»ها باشد و «حاج باقر»ها را بشناسیم!…
آقای انصار
به این دلیل «آقای انصار» خطابت میکنم که نمیدانم پُشت این چهرهای کهگاه و بیگاه بروز و ظهور میکند دقیقاً کیست و مرامش چیست! پیر است یا جوان. خام است یا پُخته. کم سواد است یا بیسواد. جبهه دیده است یا جبهه ندیده. اما این را خوب میدانم که هرکه هستی و هرچه هستی، کوچکی و ناچیز. «من آنم که رستم بود پهلوان!» بهترین مصداق عینی توست. «دون کیشوتی» که احساس جنگاوری میکند و به دلیل همین ضعف است که هیچگاه با هویت آشکار پیش نمیآیی. به همین دلیل است که پشت ارزشهای انقلابی و اسلامی ـ پُشت خون شهدا و ولایت و دیانت ـ پنهان میشوی و «هل من مبارز» میطلبی! به همین دلیل است که از تریبونهای مقدس فریادهای گوشخراش میکشی! آقای انصار؛ شما در این غائله فاتح بودی اما قهرمان نه. قهرمان در قاموس مردمان این روزگار تعریف دیگری دارد. چه بسیارند فاتحان منفور و شکست خوردگان محبوب. کاش یک بار هم که شده جرأت میکردی و با هویت واقعیات به میدان میآمدی تا همگان بدانند چند مرده حلاجی!…
آقای وزیر
از حق نگذریم؛ شما به عنوان عالیترین مقام فرهنگی ـ هنری این مرز و بوم بزرگوارانه عمل کردید. نمیتوانم از نجابت و انصاف شما در برخورد با اثر سینماییام چشم بپوشم. نمیتوانم شجاعت شما را در ایستادن پای این فیلم مقابل تمام فشارها و شانتاژهای قانون شکنان ستایش نکنم. اما دریغ و افسوس که از این ایستادگی نتیجهای حاصل نشد. حقیقت تلخ و انکارناپذیر این است که در شرایط فعلی نظرات و تصمیمات حضرت عالی برای جامعهٔ سینمای ایران بیشتر مایهٔ «دلگرمی» است تا «پُشت گرمی»! با تمام این احوال، بر خود لازم میدانم مراتب سپاسگزاریام از حضرت عالی و معاونت سینماییتان و دیگر همکاران را اعلام کنم. خدا قوت!
آقای سینما
آقای تهیه کننده، آقای کارگردان، آقای بازیگر، آقای تدارکاتچی، آقای همکار؛ آگاه باش که امروز نوبت من بود، فردا نوبت شماست! گرچه اقلیتی نه چندان منسجم از شما در نکوهش و تقبیح این قانون شکنی سخن سر دادید، مصاحبه کردید، موضع گیری کردید، همدردی کردید. اما بخش عظیمی از شما سکوت مرگباری داشتید. شما که همیشه برای کوچکترین اتفاقاتِ خوب و بد این سینما، چپ و راست بیانیه میدادید و اعلام موضع میکردید، این روزها کجا بودید؟! سکوتتان چه توجیه و توضیحی داشت؟! به خود بیایید و باور کنید که این عدم اتحاد، قانون شکنان را گستاختر کرده و میکند و فردا روز است که دود این سکوت به چشم شما هم برود!…
Sorry. No data so far.